مرگ و برزخ از ديدگاه قرآن و حديث ( تفسير موضوعى الميزان )

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، سيدمهدي، 1316 - ، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور : مرگ و برزخ از ديدگاه قرآن و حديث/ به اهتمام مهدي امين ؛ با نظارت محمد بيستوني.

مشخصات نشر : قم: بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ، 1389.

مشخصات ظاهري : 223 ص. ؛ .م س 14/5 × 10

فروست : تفسير موضوعي الميزان؛ [ج.] 46.

شابك : 978-96-45640-47-5

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : اين كتاب بر اساس كتاب "الميزان في تفسير القرآن" تاليف محمدحسين طباطبايي است.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : الميزان في تفسير القرآن.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : مرگ -- جنبه هاي قرآني

موضوع : برزخ -- جنبه هاي قرآني

شناسه افزوده : بيستوني محمد، 1337 -

شناسه افزوده : طباطبائي محمدحسين 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن

شناسه افزوده : شركت به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوي)

شناسه افزوده : تفسير موضوعي الميزان؛ [ج.] 46.

رده بندي كنگره : BP98 /‮الف 83ت7 46.ج 1389

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : 1130017

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

تأييديه آية اللّه محمد يزدى رئيس شورايعالى مديريت حوزه علميه••• 5

تأييديه آية اللّه مرتض__ى مقتدائ_ى مديري__ت ح__وزه علمي__ه ق__م••• 6

تأييديه آية اللّه سيدعلى اصغر دستغي__ب نماين_ده خبرگان رهبرى••• 7

مق__دم__ه ن_اش____ر••• 8

مق_دم__ه م__ؤل___ف••• 12

فصل اول: تعريف مرگ و زندگى در آيات قرآن

آف__رين__ش م__رگ و زندگ__ى••• 17

هدف از آفرينش مرگ و زندگى••• 18

(264)

تق_دي__رم__رگ و فلسف____ه آن••• 21

حكم عموم__ى مرگ و بازگشت••• 23

(265)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ب__ازگ_ش_ت ان_س_ان ب__ه س_وى م_ال_ك خ__ود••• 24

ع_م_وم_ي_ت و اس_ت_م_رار در ح_ي__ات و م__رگ••• 26

م__رگ، درى ب__ه س__وى ن_ع_م__ت_ه__اى خ__دا••• 28

ن__ف_ى ف____رار از م___رگ••• 29

مرگ، سرنوشت م_حت_وم••• 31

وَ ال_لَّ_هُ يُ_ح_ىِ وَ يُ_مِ_ي_ت••• 32

مرگ، نوع و محل معين آن••• 34

م_رگ، رس_ي_دن ب__ه پ_اي_ان ش__م_ارش ع_م_ر••• 36

(266)

م_____رگ

در راه دي______ن••• 38

م_رگ م_هاجري_ن ال_ى اللّه••• 41

ش_ه_ي_د ش_دن در ج_ه_اد••• 44

(267)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

م___رگ در ح__ال اس__لام••• 45

م_سلم____ان م________ردن••• 50

ارزش م_س_ل_م_ان م_ردن!••• 51

م___رگ در ح___ال كف____ر••• 53

برابر نبودن مرگ و زندگى مجرمان با صالحان••• 54

م__رگ، قب__ر، نش__ر و طب__ع كفران_گ_ر ان_سان••• 56

انق__راض انسان ه__ا ب_ه وسيله ع_ذاب دني_وى••• 58

ب_ازگش__ت ن_اپذي_رى م_جتم__ع ه__لاك ش_ده••• 60

(268)

دليل عذاب انقراض و عدم انقراض اقوام گذشته••• 62

ه__لاك شدگ__ان به دني__ا باز نخواهند گ_شت!••• 64

مسئله ف__وت و رف__ع (بالا ب_ردن) عيسى عليه السلام ••• 66

(269)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

مرگ: آمدن يقين، ت_بديل غ_يب ب_ه ش_هود و خبر ب_ه ع_يان••• 70

فصل دوم: تعريف اجل مسمّى و غير مسمّى در آيات قرآن

اجل مبهم و اجل مسمى••• 75

اج____ل م___س___م___ى••• 81

اج__ل مسم___ى، آخري___ن مهل___ت و آخري___ن مرحل____ه••• 83

ارتباط اج_ل غير م_سم_ى ب_ا اي_م_ان و ت_ق_وى و اطاع_ت••• 84

ق_درت ك_ش_ش اج_ل ها••• 87

استدراج و املاء - هلاكت از راه افزايش نعمت و تأخير اجل••• 89

(270)

م____رگ انس_____ان، فق__ط ب___ا اذن خ____دا و اج_____ل او••• 91

فصل سوم: مرحله قبض روح انسان

ج_ان س_ت_انى م_ل_ك ال_م_وت و رج_وع انسان ها ب_ه خ__دا••• 93

(271)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ملك الموت در روايات اسلامى••• 96

قيافه ملك الم_وت (از م_شاهدات رسول اللّه در شب م_عراج)••• 98

جان كن_دن ح_ق اس_ت! و م_ردن، ان_تقال ب__ه خ_ان_ه دي_گ_ر••• 100

گ_رف_ت_ن ج_ان انسان ه_ا در ح_ي_ن خ_واب و ح_ي_ن م__رگ••• 102

م__________رگ و خ________واب••• 106

ملائكه حافظ جان انسان و ملائكه مأمور گرفتن جان انسان••• 108

معقب_ات يا مراقب__ان انس__ان••• 111

ق_طع ارت_ب_اطات م_ادى و ت_نه_اي_ى ان_س_ان در ب_ازگش_ت••• 114

(272)

س__ؤال قب__ر - سؤال ملائك__ه از ديندارى انسان تازه مرده••• 117

ع____ذاب دردن____اك ظ_ال__م_ي__ن در غ__م_رات م____وت••• 123

س__ؤال م_لائ_ك_ه م__وت درب___اره خ__داي___ان دروغ_ي__ن!••• 127

(273)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

تسليم كافران در حال ج_ان كندن••• 129

ف_زع

ك_فار در ح_ال م_رگ و گ_رفتارى از م_كان ق_ريب••• 130

وقتى كه جان به حلقوم مى رسد!••• 136

ح_الت اح_تضار و م_رگ م_قربي_ن و اص_حاب ي_مي_ن••• 138

ح_ال_ت اح_ت_ض_ار و م__رگ م__ك_ذب_ي_ن و ض_الّ_ي_ن••• 141

ن_مونه اى از شكنج_ه ك_ف_ار ب_وس_يل_ه م_لائكه م_وت••• 143

م___رگ، زم_ان ظ_ه___ور م_لائكه••• 145

روز م_شاه_ده م_لائك_ه، روز بى بش_ارت م_ج_رمي_ن!••• 147

(274)

پ_شيمان_ى لحظه م_رگ و آرزوى م_هل_ت ب_راى ان_فاق••• 150

ن_ق_ش ف_رش_ت_گ_ان در م_رگ و ع_ال_م ب_ع_د از م_رگ••• 153

ج__ان دادن با شكنج__ه ملائك_ه!••• 154

(275)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

فصل چهارم: تعريف برزخ در آيات قرآن

برزخ، فاصله مرگ تا قيامت••• 157

عالم برزخ - دوم_ين زندگى••• 159

ادامه زندگى شهدا در برزخ و ادامه فعل و شعور آن ها••• 160

ح__ي_ات ب__رزخ_ى ش__ه_دا••• 167

زن__دگ______ى در م______رگ••• 169

ورود س_ري_ع ب_ه ب_ه_ش_ت ب_رزخ_ى••• 170

دليلى بر وجود عذاب و آتش در برزخ••• 171

(276)

م___دت درن___گ در ق_ب____ر••• 172

ع__دم اح__س__اس زم__ان در ب___رزخ••• 175

(277)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ن_مونه اى از م_رگ ط_ولانى و ع_دم احساس زم_ان••• 177

برگشت علم قبلى انسان بعد از مرگ و احياء مجدد••• 185

منع شيطان از دخالت در برزخ••• 187

زن_دگى غ_ير اجتماعى ان_سان در ب_رزخ و آخ_رت••• 189

چ_گونگى محفوظ بودن انسان م_رده و خاك ش_ده••• 193

ب_حث_ى پ_يرامون ت_جرد ن_فس••• 195

س_ي_ر ع_وال_م ب_ع_د از م__رگ••• 200

در ب_رزخ اس_ت_ك_م_ال ن_يست!••• 201

(278)

عرضه بر آتش برزخ، قبل از دخول در عذاب قيامت••• 203

روايات اسلامى درباره برزخ و زندگى بعد از مرگ••• 205

(279)

تقديم به

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُ_ولِ اللّ_هِ وَ خاتَ_مِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما

بَقِيَّ___ةِ اللّهِ فِى الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَْوْلِياءِوَيامُذِلَ الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّ___رَّ فى غَيْبَتِ___كَ وَ فِراقِ___كَ وَ جِئْن_ا بِبِضاعَ_ةٍ

(6)

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

متن تأئيديه حضرت آية اللّه محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى و رييس شورايعالى مديريت حوزه علميه

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

قرآن كريم اين بزرگ ترين هديه آسمانى و عالى ترين چراغ هدايت كه خداوند عالم به وسيله آخرين پيامبرش براى بشريت فروفرستاده است؛ همواره انسان ها را دستگيرى و راهنمايى نموده و مى نمايد. اين انسان ها هستند كه به هر مقدار بيشتر با اين نور و رحمت ارتباط برقرار كنند بيشتر بهره مى گيرند. ارتباط انسان ها با قرآن كريم با خواندن، انديشيدن،

(7)

فهميدن، شناختن اهداف آن شكل مى گيرد. تلاوت، تفكر، دريافت و عمل انسان ها به دستورالعمل هاى آن، سطوح مختلف دارد. كارهايى كه براى تسهيل و روان و آسان كردن اين ارتباط انجام مى گيرد هركدام به نوبه خود ارزشمند است. كارهاى گوناگونى كه دانشمند محترم جناب آقاى دكتر بيستونى براى نسل جوان در جهت اين خدمت بزرگ و امكان ارتباط بهتر نسل جوان با قرآن انجام داده اند؛ همگى قابل تقدير و تشكر و احترام است. به علاقه مندان بخصوص جوانان توصيه مى كنم كه از اين آثار بهره مند شوند.

توفيقات بيش از پيش ايشان را از خداوند متعال خواهانم.

محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى 1/2/1388

متن تائيديه حضرت آية اللّه مرتضى مقتدايى

(8)

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

توفيق نصيب گرديد از مؤسسه ق__رآنى تفسير جوان بازديد داشته باشم و مواجه شدم با يك باغستان گسترده پرگل و متنوع كه به طور يقين از معجزات قرآن است كه اين ابتكارات و روش هاى نو و جالب را به ذهن يك نفر كه بايد مورد عنايت ويژه قرار گرفته باشد القاء نمايد تا بتواند در سطح گسترده كودكان و جوانان و نوجوانان و غيرهم را با قرآن مجيد مأنوس به طورى كه مفاهيم بلند و باارزش قرآن در وجود آنها نقش بسته و

روش آنها را الهى و قرآنى نمايد و آن برادر بزرگوار جناب آقاى دكتر محمد بيستونى است كه اين توفيق نصيب ايشان گرديده و ذخيره عظيم و باقيات الصالحات جارى براى آخرت ايشان هست. به اميد اين كه همه اقدامات با خلوص قرين و مورد توجه ويژه حضرت بقيت اللّه الاعظم ارواحنافداه باشد.

(9)

مرتضى مقتدايى

به تاريخ يوم شنبه پنجم ماه مبارك رمضان المبارك 1427

(10)

متن تأييديه حضرت آية اللّه سيدعلى اصغردستغيب نماينده محترم خبرگان رهبرى دراستان فارس

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَىْ ءٍ» (89 / نحل)

تفسير الميزان گنجينه گرانبهائى است كه به مقتضاى اين كريمه قرآنى حاوى جميع موضوعات و عناوين مطرح در زندگى انسان ها مى باشد. تنظيم موضوعى اين مجموعه نفيس اولاً موجب آن است كه هركس عنوان و موضوع مدّنظر خويش را به سادگى پيدا كند و ثانيا زمينه مناسبى در راستاى تحقيقات موضوعى براى پژوهشگران و انديشمندان جوان حوزه و دانشگاه خواهد بود.

اين توفيق نيز در ادامه برنامه هاى مؤسسه قرآنى تفسير جوان در تنظيم و نشر آثار

(11)

قرآنى مفسّرين بزرگ و نامى در طول تاريخ اسلام، نصيب برادر ارزشمندم جناب آقاى دكتر محمد بيستونى و گروهى از همكاران قرآن پژوه ايشان گرديده است. اميدوارم همچن__ان از توفيق__ات و تأيي__دات الهى برخ__وردار باشن_د.

سيدعلى اصغر دستغيب

28/9/86

(12)

مقدمه ناشر

براساس پژوهشى كه در مؤسسه قرآنى تفسير جوان انجام شده، از صدر اسلام تاكنون حدود 000/10 نوع تفسير قرآن كريم منتشر گرديده است كه بيش از 90% آنها به دليل پرحجم بودن صفحات، عدم اعرابگذارى كامل آيات و روايات و كلمات عربى، نثر و نگارش تخصصى و پيچيده، قطع بزرگ كتاب و... صرفا براى «متخصصين و علاقمندان حرفه اى» كاربرد داشته و افراد عادى جامعه به ويژه «جوانان عزيز» آنچنان كه ش__ايست__ه است نمى ت_وانند از اين قبيل تفاسير به راحتى استفاده كنند.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان 15 سال براى ساده سازى و ارائه تفسير موضوعى و كاربردى در كنار تفسيرترتيبى تلاش هاى گسترده اى را آغاز نموده است كه چاپ و انتشار تفسير جوان (خلاصه 30 جلدى تفسير نمونه، قطع جيبى) و تفسير نوجوان (30 جلدى، قطع جيبى

(13)

كوچك) و بيش از

يكصد تفسير موضوعى ديگر نظير باستان شناسى قرآن كريم، رنگ شناسى، شيطان شناسى، هنرهاى دستى، ملكه گمشده و شيطانى همراه، موسيقى، تفاسي_ر گرافيكى و... بخش__ى از خروجى ه__اى منتش__ر شده در همي__ن راست__ا مى باش__د.

كتابى كه ما و شما اكنون در مح_ضر ن_ورانى آن هستي_م ح_اص_ل ت__لاش 30 س__اله «استادارجمند جناب آقاى سيدمهدى امين» مى باشد.ايشان تمامى مجلدات تفسيرالميزان را به دق__ت مط__العه ك__رده و پس از فيش بردارى، مطالب را «بدون هيچ گونه دخل و تصرف در متن تفسير» در هفتاد عنوان موضوعى تفكيك و براى نخستين بار «مجموعه 70 جلدى تفسير موضوعى الميزان» را ت__دوي__ن نم__وده ك__ه ه_م به صورت تك موضوعى و هم به شكل دوره اى براى ج_وان_ان عزيز ق_اب__ل استفاده كاربردى است.

«تفسير الميزان» به گفته شهيد آية اللّه مطهرى (ره) «بهترين تفسيرى است كه در ميان

(14) مرگ و برزخ

شيعه و سنى از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است». «الميزان» يكى از بزرگ ترين آثار علمى علامه طباطبائى (ره)، و از مهم ترين تفاسير جهان اسلام و به حق در نوع خود كم نظير و مايه مباهات و افتخار شيعه است. پس از تفسير تبيان شيخ طوسى (م 460 ه) و مجمع البيان شيخ طبرسى (م 548 ه) بزرگ ترين و جامع ترين تفسير شيعى و از نظر قوّت علمى و مطلوبيت روش تفسيرى، بى نظير است. ويژگى مهم اين تفسير به كارگيرى تفسير قرآن به قرآن و روش عقل__ى و است__دلالى اس__ت. اي__ن روش در ك__ار مفسّ__ر تنها در كنار هم گذاشتن آيات براى درك معناى واژه خلاصه نمى شود، بلكه موضوعات مشابه و مشت__رك در سوره هاى مختلف را كنار يكديگر قرار مى دهد، تحليل و مقايسه مى كند و براى درك پيام آيه به شيوه تدبّرى

و اجتهادى ت_وسل مى جويد.

يكى از ابعاد چشمگير الميزان، جامعه گرايى تفسير است. بى گمان اين خصيصه از

مقدمه ناشر (15)

انديشه و گرايش هاى اجتماعى علامه طباطبائى (ره) برخاسته است و لذا به مباحثى چون حكومت، آزادى، عدالت اجتماعى، نظم اجتماعى، مشكلات امّت اسلامى، علل عقب ماندگى مسلمانان، حقوق زن و پاسخ به شبهات ماركسيسم و ده ها موضوع روز، روى آورده و به طورعمي_ق مورد بحث و بررسى قرارداده است.

شيوه مرحوم علاّمه به اين شرح است كه در آغاز، چندآيه از يك سوره را مى آورد و آيه، آيه، نكات لُغوى و بيانى آن را شرح مى دهد و پس از آن، تحت عنوان بيان آيات كه شامل مباحث موضوعى است به تشريح آن مى پردازد.

ول__ى مت__أسف__انه ق__در و ارزش اين تفسير در ميان نسل جوان ناشناخته مانده است و بنده در جلسات ف__راوان__ى كه با دانشج_ويان يا دانش آموزان داشته ام همواره نياز فراوان آنها را به اين تفسير دري__افت__ه ام و به همين دليل نسبت به همكارى با جن__اب آق__اى

(16) مرگ و برزخ

سيدمهدى امي__ن اق__دام نم______وده ام.

امي__دوارم اي___ن قبي__ل ت__لاش ه__اى ق__رآن__ى م__ا و شم__ا ب__راى روزى ذخي__ره ش__ود ك__ه ب__ه ج__ز اعم__ال و ني__ات خ_الص_انه، هي_چ چي_ز ديگ_رى ك_ارس_از نخواهد بود.

دكتر محمد بيستونى

رئيس مؤسسه قرآنى تفسير جوان

تهران _ تابستان 1388

مقدمه ناشر (17)

مق_دم_ه م_ؤل_ف

اِنَّ___هُ لَقُ_____رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف___ى كِت____ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ___هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

اين ق_رآن_ى اس__ت ك__ري__م

در كت_____اب___ى مكن______ون

كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد!

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يافرهنگ معارف قرآن است كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و

(18)

تلخي__ص، و بر حسب موضوع طبقه بندى شده است.

در تقسيم بندى به عمل آمده از موضوعات قرآن

كريم قريب 70 عنوان مستقل به دست آمد. هر يك از اين موضوعات اصلى، عنوان مستقلى براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هر فصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى، طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد. در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار عنوان يا سرفصل بالغ گرديد.

از لح__اظ زم__انى: كار انتخاب مطالب و فيش بردارى و تلخيص و نگارش، از

مقدمه مؤلف (19)

اواخ__ر س__ال 1357 ش__روع و ح__دود 30 س__ال دوام داشت__ه، و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

ه__دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند، و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د.

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد

(20) مرگ و برزخ

جواب مى داديم. زمانى كه تفسير

الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود. لذا اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار

مقدمه مؤلف (21)

به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اين مطالب باتوضيح و تفصيل در «تفسير الميزان» موجود است كه خواننده مى تواند براى پى گي__رى آن ها به خود المي__زان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستن__د هر مطلب با ذك__ر شماره مجل__د و شماره صفح__ه مربوط__ه و آيه مورد استن__اد در هر مطلب قيد گرديده است.

ذكراين نكته لازم است كه چون ترجمه تفسيرالميزان به صورت دومجموعه 20 جلدى و 40جلدى منتشرشده بهتراست درصورت نيازبه مراجعه به ترجمه الميزان، بر اساس ترتيب عددى آيات قرآن به سراغ جلد موردنظر خود، صرف نظراز تعداد مجلدات برويد.

و مقدر بود كه كار نشر چنين مجموعه آسمانى در مؤسسه اى انجام گيرد كه با ه__دف نش__ر مع__ارف ق__رآن ش__ري_ف، به صورت تفسير، مختص نسل جوان،

(22) مرگ و برزخ

تأسيس شده باشد، و استاد مسلّم، جن__اب آق_اى

دكت_ر محم__د بيستونى، اصلاح و تنقي__ح و نظ__ارت هم__ه ج__انب_ه بر اين مجم__وعه ق_رآنى شريف را به عه__ده گي__رد.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان با ابتكار و سليقه نوين، و به منظور تسهيل در رساندن پيام آسمانى قرآن مجيد به نسل جوان، مطالب قرآنى را به صورت كتاب هايى در قطع جيب__ى منتش__ر مى كن__د. اي__ن ابتك__ار در نش__ر همي__ن مجل__دات ني__ز به كار رفته، ت__ا مط__الع__ه آن در ه__ر ش__راي__ط زم__ان__ى و مك__انى، براى ج__وانان مشتاق فرهنگ الهى قرآن شريف، ساده و آسان گردد...

و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست، و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين

مقدمه مؤلف (23)

وظيفه الهى بودند، و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او، و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد، كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت اس_لام واقعى پرورش دادن_د!

ليله قدر سال 1385

سيد مهدى حبيبى امين

(24) مرگ و برزخ

فصل اول:تعريف مرگ و زندگى در آيات قرآن

آفرينش مرگ و زندگى

«اَلَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيوةَ...،»

«كسى كه موت و حيات را آفريده است....» (2 / ملك)

(25)

از تعليم قرآن شريف برمى آيد كه مرگ به معناى عدم حيات نيست، بلكه به معناى انتقال است و امرى است وجودى كه مانند حيات خلقت پذير است.

كلم__ه حي__ات در م__ورد چي__زى بك____ار م__ى رود ك__ه آن چي__ز ح__الت__ى دارد كه ب__ه خ__اط____ر داشت___ن آن ح__ال__ت داراى شع_____ور و اراده ش_____ده اس_____ت.

و كلمه موت به معناى نداشتن آن حالت است، چيزى كه هست به طورى كه از تعليم قرآن بر

مى آيد معناى ديگرى به خود گرفته و آن عبارت از اين است كه همان موجود داراى شعور و اراده از يكى از مراحل زندگى به مرحله اى ديگر منتقل شود، قرآن كريم صرف اين انتقال را موت خوانده با اين كه منتقل شونده شعور و اراده خ_ود را از دس_ت ن__داده اس_ت.(1)

1- ال_مي_________زان ج: 19، ص: 585.

(26) مرگ و برزخ

هدف از آفرينش مرگ و زندگى

«اَلَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ،»

«كسى كه موت و حيات را آفريده تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد و او عزي__زى آمرزن___ده اس_ت.»

«لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً»

«تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد.» (2 / ملك)

ه_دف از آفرينش مرگ و زندگى (27)

اي___ن آي__ه بي__انگ_ر ه__دف از خلق__ت م___وت و حي_ات اس___ت:

يعنى خداى تعالى شما را اينطور آفريده كه نخست موجودى زنده باشيد و سپس بميريد و اين نوع از خلقت مقدمى و امتحانى است و براى اين است كه به اين وسيله خوب شما از بدتان متمايز شود، معلوم شود كدامتان از ديگران بهتر عمل مى كنيد و معل__وم است كه اين امتح__ان و اين تماي__ز براى هدفى ديگر است، براى پاداش و ك_يف__رى اس_ت ك_ه ب_شر ب_ا آن م_واج___ه خ_واه__د ش_د.

آيه فوق اشاره اى هم به اين نكته دارد كه مقصود بالذات از خلقت رساندن جزاى خير به بندگان بوده، چون در اين آيه سخنى از گناه و كار زشت و كيفر نيامده، تنها عمل خوب را ذكر كرده و فرموده خلقت حيات و موت براى اين است كه معلوم شود كدام يك عملش بهتر است.

(28) مرگ و برزخ

پ__س صاحبان عمل نيك مقص__ود اصلى از خلقتن__د و اما ديگران

به خاطر آنان خل___ق شده ان__د.

آن صفت__ى كه بر وجود هر چيزى مترتب مى شود و در غالب افراد جريان دارد، غايت و هدف آن موجود به شمار مى رود، هدفى كه منظور آفريننده آن از پديد آوردن آن همان صفت است، مثل حي__ات نباتى فلان درخت كه غالبا منتهى مى شود به بار دادن درخت، پس فلان ميوه كه بار آن درخت است ه__دف و غايت هست__ى آن درخت محسوب مى ش__ود و معل_وم مى شود منظ__ور از خلقت آن درخ__ت همان مي_وه ب__وده و هم چنين حسن عمل و ص__لاح آن، غايت و ه__دف از خلقت انس__ان است و اين نيز معلوم است كه ص__لاح و حسن عم__ل اگر مطلوب اس__ت براى خودش مطلوب نيست، بلكه بدي__ن جهت مطلوب اس_ت كه در به ه__دف رسي__دن موج_ودى ديگ_ر دخالت دارد.

ه_دف از آفرينش مرگ و زندگى (29)

آن چه مطلوب بالذات است حيات طيبه اى است كه با هيچ نقصى آميخته نيست و در معرض لغو و تاثيم قرار نمى گيرد، بنابراين بيان، آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَ_وْتِ وَ نَبْل_ُوكُ_مْ بِالشَّ_رِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً.» (35 / انبياء).(1)

تقدير مرگ و فلسفه آن

«نَحْ____نُ قَ__دَّرْن__ا بَيْنَ_كُ______مُ الْمَ____وْتَ وَ م___ا نَحْ____نُ بِمَسْبُ__وقي___نَ،»

«اين ماييم كه مرگ را بين شما مقدر كرده ايم و كسى نيست كه از تقدير ما سبقت بگيرد.» (60 / واقعه)

1- ال_مي________زان ج: 19، ص: 585.

(30) مرگ و برزخ

وقتى خداى تعالى به انسان هستى مى دهد، هستى محدود مى دهد، از همان اولين لحظه تكوينش تا آخرين لحظه زندگى دنيائيش و تمامى خصوصياتى كه در طول اين مدت به خود مى گيرد و رها مى كند، همه از لوازم آن محدوديت است، كه يكى از آن خصوصيات

هم مرگ او است، پس مرگ انسان مانند حياتش به تقديرى از خدا است، نه اين كه خ_دا ن_ت_وان_سته ان_سان را ب_راى هميش_ه آف_ريده باش_د.

«عَل_ى اَنْ نُبَ____دِّلَ اَمْث__الَكُ__مْ وَ نُنْشِئَكُ____مْ ف___ى م__ا لا تَعْلَمُ____ونَ.» (61 / واقعه)

مى فرمايد: خلقت ما بر اساس تبديل أمثال ماست، يعنى طبقه اى بميرند و جا براى طبقه اى ديگر باز كنند و نيز بر اين اساس است كه بعد از مردن شما خلقتى ديگر وراى خلقت ناپايدار دنيوى به شما بدهيم، پس مرگ عبارت است از انتقال از خانه اى به

تقدير مرگ و فلسفه آن (31)

خ_ان_ه اى دي_گر و از خ_لقتى به خلقتى بهتر، نه اين كه ع_بارت باشد از ان_عدام و ف__ناء.(1)

حكم عمومى مرگ و بازگشت

«كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ اِلَيْنا تُرْجَعُونَ،»

«ه_ر نفس__ى مرگ را خواهد چشي__د و سپس به س__وى ما بازگش__ت مى كني__د.»

(57 / عنكبوت)

1- الميزان ج: 19، ص: 230.

(32) مرگ و برزخ

خداى تعالى در قرآن مجيد مرگ را تشبيه كرده به چيزى كه چشيدنى باشد آن گاه حكم كرده به اين كه اين چشيدنى را همه خواهند چشيد و خلاصه مرگ عمومى است و ه_ر ك__س ب__ه زودى و به ط__ور قط__ع خواه__د مرد.

«ثُمَّ اِلَيْنا تُرْجَعُونَ - سپس به سوى ما برمى گرديد،» و اين عظمت رجوع به خدا را مى رساند و مى فرمايد: زندگى دنيا جز ايامى ناچيز نيست و مرگ دنبال سر است و دنبال آن رجوع به سوى ما براى حساب، پس زينت و جلوه زندگى دنيا كه يك زينت فانى است شما را از آمادگى براى لقاى خدا باز ندارد و آن آمادگى اين است كه به خدا ايمان بياوريد و عمل صالح كنيد، كه سعادت ابدى دارد و محروميت از او ش__قاوت و

هلاكت دائ_م__ى دارد.(1)

1- ال_مي__زان ج: 16، ص: 216.

حكم عمومى مرگ و بازگشت (33)

بازگشت انسان به سوى مالك خود

«... اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ،»

«... ما ملك خداييم و به سوى او باز خواهيم گشت!» (156 / بقره)

قرآن شريف در اين آيه مى فرمايد: انسان مملوك خداست و بازگشتش به سوى مالكش مى باشد.

يعنى، وجود انسان و تمامى موجوداتى كه تابع وجود آدمى هستند، چه قواى او و

(34) مرگ و برزخ

چه افعالش، همه قائم به ذات خداى عزيزى هستند كه انسان را آفريده و ايجاد كرده، پس قوام ذات آدمى به اوست و همواره محتاج او، در همه احوالش متكى به اوست، و در ح__دوث و بقاءش مستق__ل از او نيس__ت.

چيزى كه هست آدمى تا در اين نشئه زندگى مى كند، ضرورت زندگى اجتماعى ناگزيرش كرده ملكى اعتبارى براى خود درست كند و خدا هم اين اعتبار را معتبر شم__رده و اين باع_ث شده كه رفت_ه رفت__ه امر بر او مشتبه گردد و خ_ود را م_الك واقعى ملكش بپندارد لذا خداى سبحان در آيه:

«لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ»

«مل_ك ام__روز از آن كيس__ت؟ از آن خ__داى واح___د قه___ار!» (16 / غ__اف__ر)

مى فرمايد: به زودى اعتبار نام برده لغو خواهد شد و اشياء به حال قبل از اذن خدا

بازگشت انسان به سوى مالك خود (35)

برمى گردند و روزى خواهد رسيد كه ديگر ملكى نماند، مگر براى خدا و بس، آن وقت اس__ت كه آدمى با همه آن چيزه__ا كه ملك خود مى پنداش__ت، به س__وى خداى سبحان ب__رم__ى گ______ردد.(1)

ع_موميت و استمرار در حيات و مرگ

«لَ_هُ مُلْكُ السَّم_واتِ وَ الاَْرْضِ يُحْي__ى وَ يُمي_تُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدي_رٌ،»

«ملك آسمانها و زمين از آن او است، او زنده مى كند و مى ميراند و او بر هر چيزى ت_وان_ا اس_ت.» (2 / ح_دي_د)

1- الميزان ج: 1، ص:

531.

(36) مرگ و برزخ

«يُحْي________ى وَ يُمي_____تُ»

«او زنده مى كند و مى ميراند.»

زنده كننده و ميراننده (محيى و مميت) دو نام از نامهاى خداى تعالى است. اگر خود اسم را نياورد و به جاى آن فعل مضارع آورد، براى اين بود كه اشاره كرده باشد به شمول و عموميت آن نسبت به هر احياء و هر اماته، تا در نتيجه شامل ايجاد ملائكه هم بشود، چون حيات ملائكه مسبوق به مرگ نيست و نيز زنده كردن جنين در شكم مادرش و زنده كردن مردگان در روز قيامت و پديد آوردن جمادات مرده كه قبلاً زنده نبودند، تا ميراندن دوباره آن ها صادق باشد و ميراندن انسان در دنيا و براى بار دوم در برزخ كه آيه شريفه «رَبَّنا اَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ اَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ،» (11 / غافر) به آن اشاره

عموميت و استمرار در حيات و مرگ (37)

دارد، علاوه بر اين، در تعبير به مضارع دلالت بر استمرار نيز هست.(1)

مرگ، درى به سوى نعمت هاى خدا

«هُوَ الَّذى يُحْيى وَ يُميتُ فَاِذا قَضى اَمْرا فَاِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ!»

«او هم__ان خدايى است كه زنده مى كند و مى ميراند پس همين كه قضاى چ_يزى را راند تنه__ا مى گويد باش و آن چي_ز موجود مى شود!» (68 / غافر)

1- ال_مي_زان ج: 19، ص: 253.

(38) مرگ و برزخ

«هُوَ الَّذى يُحْيى وَ يُميتُ...،» يعنى خداى تعالى كسى است كه عمل زنده كردن و ميران__دن از آن اوس_ت و با اين عمل، زندگ__ان را از عالمى به عالمى ديگر منتقل مى كند.

و هر يك از اين ميراندن و زنده كردن مبدأى است براى تصرفاتش به نعمت هايى كه با آن نعمت ها بر آن كس كه تدبير امرش را مى كند تفضل نمايد، چون هر

يك از ميراندن و زنده كردن عالمى را به سوى آدمى مى گشايد كه در آن عالم از انواع نعمت هاى خدايى استف__اده م___ى كن_د.(1)

1- الميزان ج: 17، ص: 526.

مرگ، درى به سوى نعمت هاى خدا (39)

نفى فرار از مرگ

«قُلْ اِنَّ الْمَوْتَ الَّذى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَاِنَّهُ مُلاقيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُ_كُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ،»

«اى رسول ما بگو عاقبت مرگى كه از آن مى گريزيد شما را البته ملاقات خواهد كرد و پ__س از مرگ به سوى خداي__ى كه داناى پي__دا و پنهانست باز مى گرديد و او شم__ا را ب__ه آن چ__ه از ني__ك و ب__د كرده اي__د آگ__اه مى س__ازد.» (8 / جمعه)

در آيه شريفه چند اشاره هست: اول اشاره اى است به اين كه مرگ حق است و حتمى است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَ_وْتِ،» (35 / انبياء) و باز

(40) مرگ و برزخ

فرموده: «نَحْ_نُ قَ__دَّرْن__ا بَيْنَ_كُ__مُ الْمَ__وْتَ وَ م_ا نَحْ___نُ بِمَسْبُ__وقي____نَ.» (60 / واقعه)

دوم اشاره مى كند به اين كه برگشت به سوى خدا براى پس دادن حساب اعمال حق اس_ت و در آن ش_كى نيست.

س__وم اشاره دارد به اي__ن ك__ه به زودى به حقيق__ت اعمال__ى ك__ه ك__رده ان__د واق__ف گشت__ه، تم__ام__ى اع_مالش_ان ب__دون ك_م و ك_است به ايش__ان ب_رم_ى گ___ردد.

و چهارم اشاره دارد به اين كه چيزى از اعمال آنان بر خداى تعالى پوشيده نيست. و به خاطر اين كه به اين معنا اشاره كرده باشد جمله «ع_الِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ،» را به جاى كلمه اللّه آورد.(1)

1- ال_مي__زان ج: 19، ص: 452.

نفى فرار از مرگ (41)

مرگ، سرنوشت محتوم

«اَيْنَ ما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فى بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ...،»

«هر جا كه باشي__د مرگ شما را در مى ياب__د هر چند كه در بناه_اى استوار باشيد.»

(78 / نساء)

«بُ_رُوجٍ مُشَيَّ__دَةٍ» معناي_ش بناه_اى محك_م و بلن_دى است كه در چهار كنج ق_ل_عه ه__ا م_ى سازن_د تا اف_راد از ش_ر دش_منان در آن پ_ناه_نده ش_ون_د.

اين گفتار اساسش تمثيل است، مى خواهد مثالى بياورد براى

امورى كه به وسيله آن ها آدمى خود را از ناملايمات و خطرها حفظ مى كند و حاصل معنا اين است كه مرگ

(42) مرگ و برزخ

سرنوشتى است كه درك آن از احدى فوت نمى شود، هر چند كه شما به منظور فرار از آن به محكم ترين پناهگاه ها، پناهنده شويد، بنا بر اين ديگر جاى آن نيست كه توهم كنيد اگر در جنگ و كارزار حاضر نشويد و يا به عبارت ديگر اگر خداى تعالى جهاد و جنگ را بر شما واجب نكرده بود شما از خطر مرگ رها مى شديد و خلاصه مرگ به سراغتان نمى آمد، چون مرگ شما به هر حال خواهد آمد.(1)

وَ اللَّ_هُ يُحىِ وَ يُ_مِيت

1- ال_مي_زان ج: 5، ص: 6.

وَ اللَّهُ يُحىِ وَ يُمِيت (43)

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لاِِخْوانِهِمْ اِذا ضَرَبُوا فِى الاَْرْضِ اَوْ كانُوا غُزّىً لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللّهُ ذلِكَ حَسْ__رَةً ف_ى قُلُوبِهِمْ وَ اللّ_هُ يُحْيى وَ يُمي__تُ وَ اللّهُ بِم__ا تَعْمَلُ__ونَ بَصي__رٌ،»

«اى گروندگان به دين اسلام شما بمانند آنان كه راه كفر و نفاق پيمودند، نباشيد كه گفتند اگر برادران و خويشان ما به سفر نمى رفتند و يا به جنگ حاضر نمى شدند به چنگ مرگ نمى افتادند، اين آرزوهاى باطل را خدا حسرت دل هاى آنان خواهد كرد و خدا است كه زنده مى گرداند و مى ميراند، در هر وقت و به هر سبب كه مى خواهد و به هر چه كنيد آگاه است.» (156 / آل عمران)

مفهوم آيه نهى مؤمنين است از اين كه مثل كافران باشند و درباره كسانى كه در

(44) مرگ و برزخ

بيرون شهر يا در غياب بستگان و يا در جنگ از دنيا

بروند بگويند: اگر نزد ما مانده بودند نمى مردند و كشته نمى شدند، براى اين كه اين سخن آدمى را به سوى عذابى قلبى و شكنجه اى الهى كه همان حسرت باشد گرفتار مى كند، علاوه بر اين كه سخنى است ناش__ى از جهل، براى اين كه دورى ف__لان شخص از خان__واده و بستگانش، نه او را زنده مى كند و نه مى ميراند و اصولاً احيا و اماته از شؤون مختص به خداى تعالى است، خداى وحده كه شريكى براى او نيست، پس زنهار كه شما مسلمانان مثل آن كفار نباشيد، كه خدا بدان چه مى كنيد بصير و بينا است. «وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فى سَبيلِ اللّهِ اَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ!» (157 / آل عمران).(1)

1- ال_مي_______________زان ج: 4، ص: 84.

وَ اللَّهُ يُحىِ وَ يُمِيت (45)

مرگ، نوع و محل معين آن

«يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الاَْمْرِ شَىْ ءٌ ما قُتِلْنا هيهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فى بُيُوتِكُمْ لَبَ__رَزَالَّذينَ كُتِ_بَ عَلَيْهِ__مُ الْقَتْ_لُ اِلى مَضاجِعِهِمْ...،»

«... مى گويند اگر كار ما به وحى خدا و آئين حق بود شكست نمى خورديم و گروهى در اين جا كشته نمى شديم، بگو اى پيغمبر اگر در خانه هاى خود هم بوديد باز آن كه سرنوشت آن ها در قضاى الهى كشته شدن است از خانه به قتلگاه به پاى خود البته بيرون مى آمدند....» (154 / آل عمران)

(46) مرگ و برزخ

با اين كلام دو چيز را روشن كرد:

اول اين كه: كشته شدن هر يك از شما در معركه جنگ دليل بر اين نيست كه شما بر حق نيستيد، بلكه قضاى الهى كه گريز و مفرى از آن نيست بر اين جارى شده كه اين كشته شدگان در اين نقطه از زمين، به وسيله قتل از دنيا بروند و به فرض

اين كه شما براى قتال بيرون نمى آمديد، باز آن هايى كه قتل بر آنان نوشته شده بود در همين نقطه كشته مى شدند، پس هيچ گريزى از اجل مسما نيست، نه مى توانيد ساع_تى تأخي_رش ب_يندازيد و ن_ه ت_ق_دي_مش ب_داري_د.

نكته دوم كه روشن كرد، اين بود كه سنت خداى تعالى بر اين جارى شده است كه ابتلا و خالص سازى عمومى باشد، هم شامل آنان شود و هم شامل شما، پس شما چاره اى

مرگ، نوع و محل معين آن (47)

از اين بيرون آمدنتان و وقوع اين قتال نداشته ايد، بايد اين وضع پيش مى آمد تا مقتولان شما به قتل برسند و به درجات خود نائل گردند و شما هم هر يك وضع خاص به خود را بگيريد و با آزمايش افكار باطنى شما و خالص سازى ايمان و شرك قلبيتان يكى از دو طرف سعادت و شقاوت برايتان متعين شود.(1)

مرگ، رسيدن به پايان شمارش عمر

«فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ اِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدّا،»

«ت__و درباره ايشان عجله مك__ن كه ما براى آن__ان روزشمارى مى كنيم،

1- ال_مي_زان ج: 4، ص: 75.

(48) مرگ و برزخ

شم_اركردنى دق_ي_ق.» (84 / م_ريم)

چون شمردن هر چيزى آن را به آخر مى رساند و نابود مى كند، به اين عنايت، خداى تعالى در اين آيه خواسته است بفرمايد: ما عمر ايشان را به آخر مى رسانيم و تا آخرين نفس مى شماريم، گويا نفس هاى عمر ايشان را در نزد خود ذخيره كرده و دان_ه دان_ه مى فرست__د تا تمام شود و آن روزى اس__ت كه وعده عذابش__ان داده اس_ت.

و چون مدت بقاى آدمى، مدت آزمايش و امتحان او است، هم چنان كه آيه «اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الاَْرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَيُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً،» (7 / كهف) اشاره به آن دارد، در نتيجه شمردن عمر در حقيقت شمردن

اعمالى است كه در نامه عمر نوشته مى شود، تا بدان وسيله بنيه زندگى جاودانه آخرت تمام شود و در آن آن چه مايه سعادت زندگى او

مرگ، رسيدن به پايان شمارش عمر (49)

در آن جا است، تا دانه آخر شمرده مى شود، كه چه نعمت هايى دارد و چه نقمت هايى و همان طور كه ماندن جنين در رحم مادر، باعث تماميت خلقت جسم او مى شود، ماندن آدمى هم در دنيا براى همين است كه خلقت جانش پخته و تكميل گردد و خدا آن چه از عطايا برايش تقدير نموده برايش تا به آخر بشمارد.

و بنابراين جا ندارد كه انسانى از خداى تعالى مرگ كسى را طلب كند و در آن استعجال نمايد چه انسان كافر فاجر و چه مؤمن صالح، براى اين كه مدت بقاى اولى در دنيا همان مدت شمردن گناهان او است، تا در برابرش كيفر شود و مدت بقاى دومى مدت شمردن حسنات او است، تا در برابرش پاداش داده شود و بدان متنعم گردد و اين آيه شمردن را مقيد به هيچ قيدى نكرده، ولى از ظاهرش در بدو نظر چنين فهميده مى شود كه مقصود شمردن نفس ها، يا ايام زندگى است.(1)

(50) مرگ و برزخ

مرگ در راه دين

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الاَْمْوالِ وَ الاَْنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ، اَلَّذينَ اِذا اَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُ__ونَ!»

«و ما شما را به چي__زى از ترس و گرسنگى و كاهش اموال و ميوه ها (اولاد) آزمايش مى كنيم، به آنان كه شكيبا شوند مژده بده! آنان كه چون بلا و مصيبتى ب_ه

1- الميزان ج: 14، ص: 150.

مرگ در راه دين (51)

آن ها برسد بگويند: بى شك

ما از آن خدائيم و بى گمان به سوى او باز مى گرديم!»

(155 و 156 / بقره)

خداى تعالى در اين آيه به عموم شدائدى كه ممكن است مسلمانان در راه مبارزه با باطل گرفتارش شوند، اشاره نموده و آن عبارت است از: خوف و گرسنگى و نقص اموال و جان ها و ثمرات (اولاد).

به زودى ايشان را به بوته آزمايشى مى برد كه رسيدنشان به معالى برايشان فراهم نمى شود و زندگى شرافتمندانه شان صافى نمى شود و به دين حنيف نمى رسند، مگر به آن آزمايش و آن عبارت است از جنگ و قتل كه يگانه راه پيروزى در آن اين است كه خود را در دو قلعه محكم، يعنى صبر و نماز، متحصن كنند و از اين دو نيرو مدد بگيرند،

(52) مرگ و برزخ

و علاوه بر آن دو نيرو، يك نيروى سوم هم داشته باشند و آن طرز فكر صحيح است كه هيچ قومى داراى اين فكر نشدند، مگر آن كه به هدفشان هرچه هم بلند بوده رسيده اند و نهايت درجه كمال خود را يافته اند و در جنگ، صاحب نيروى خارق العاده اى شده اند كه عرصه جنگ برايشان چون حجله عروس محبوب گشته است و آن طرز فكر اين است: كه ايمان داشته باشند به اين كه كشتگان ايشان مرده و نابود شده نيستند و هر كوششى كه با جان و مال خود مى كنند، باطل و هدر نيست، اگر دشمن را بكشند، خود را به حياتى رسانده اند كه ديگر دشمن با ظلم و جور خود بر آنان حكومت نمى كند و اگر خود كشته شوند، به زندگى واقعى رسيده اند و بار ظلم و جور بر آنان تحكم ندارد، پس در هر دو صورت موفق

و پيروزند.

لذا رسول گرامى خود را دستور مى دهد: نخست ايشان را بشارت دهد، ولى متعلق

مرگ در راه دين (53)

بشارت را ذكر نمى كند، تا با همين ذكر نكردن به عظمت آن اشاره كرده باشد و بفهماند: همينكه اين بشارت از ناحيه خداست، جز خير و جميل نيست و اين خ_ير و ج_ميل را رب العزة ض_مانت كرده است.

و سپس بيان مى كند: كه صابران كيانند؟ آن هايند كه هنگام مصيبت مى گويند: اِنّا لِلّهِ وَ اِنّ_ا اِلَيْهِ راجِ_عُونَ!(1)

مرگ مهاجرين الى اللّه

1- الميزان ج: 1، ص: 530.

(54) مرگ و برزخ

«... وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِه مُهاجِرا اِلَى اللّهِ وَ رَسُولِه ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللّهِ وَ كانَ اللّهُ غَفُورا رَحيما،»

«... و كسى كه هجرت كنان از خانه خويش به سوى خدا و رسولش درآيد و در همين بين مرگش فرا رسد، پاداشش به عهده خدا افتاده و مغفرت و رحمت كار خدا و صفت او است.» (100 / نساء)

مهاجرت به سوى خدا و رسول كنايه است از مهاجرت به سرزمين اسلام، سرزمينى ك_ه انس_ان ه_ا مى توانن_د در آن ج_ا با كت_اب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله آشنا شده و سپس به آن دو عمل كنند.

آن ها كه از شهر و خان__ه خود خارج شدن__د و به سوى خدا و رسول او صلى الله عليه و آله مهاج__رت كردن__د و در دار هج__رت مرگش__ان رسي__د، چني__ن كسان__ى اجرش__ان

مرگ مهاجرين الى اللّه (55)

ب__ه عه__ده خ____داى تع___ال__ى اس__ت.

اين آيات از نظر مضمون اختصاص به زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و مردم آن زمان ندارد، بلكه در همه زمان ها جريان خواهد داشت، هر چند كه سبب نزولش حالتى بوده كه مسلمين در زم_ان رس__ول خدا صلى الله عليه و آله و در خصوص شبه جزي__ره عربستان و

در فاصله زمانى بين هجرت به مدينه و بين فتح مكه داشته اند.

ملاك هايى كه در اسلام هست، در همه زمان ها حاكم است و بر هر مسلمانى واجب است تا آن جا كه برايش امكان دارد، اين ملاك ها را بر پا دارد، يعنى تا آن جا كه مى تواند معالم دين را بياموزد و خود را به استضعاف نزند و باز تا حدى كه مى تواند شعائر دين را بپا داشته به احكام آن عمل كند و سيطره كفر را بهانه براى ترك آن وظايف قرار ندهد.

و به فرضى كه در سرزمينى زندگى مى كند كه سيطره كفر بدان حد باشد كه نه

(56) مرگ و برزخ

اجازه آموزش معالم دين را به او بدهد و نه بتواند شعائر آن را بپا داشته، احكامش را عملى سازد بايد از آن سرزمين كوچ كرده بجايى ديگر مهاجرت نمايد، حال چه اين كه سرزمين اول نام و عنوانش دار شرك باشد يا نباشد و چه اين كه سرزمين دوم نام و عنوانش دار اسلام باشد و يا نباشد.(1)

شهيد شدن در جهاد

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: «مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله شرفياب شد و عرض داشت: من براى جهاد بسيار ن_شاط و رغ_بت دارم، ف_رم_ود:

1- ال_مي______________زان ج: 5، ص: 83.

شهيد شدن در جهاد (57)

در راه خدا جهاد كن كه اگر كشته شوى زنده خواهى شد و نزد خدا روزى خواهى خورد و اگر سالم برگشتى و به مرگ طبيعى مردى، اجرت نزد خدا محفوظ است.» از اي_ن كه ف_رم_ود: «و اگ_ر ب_مي_رى» اش_اره اس_ت ب_ه آي_ه ش_ري_ف_ه:

«... وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِه مُهاجِرا اِلَى اللّهِ وَ رَسُولِه ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللّهِ...،» (100 /

نساء)

يعنى كسى كه به منظور مهاجرت به سوى خدا و رسولش از خانه اش بيرون م_ى شود و سپس مرگ او را درمى يابد، اجرش نزد خدا محفوظ است.

و اين آيه دلالت دارد بر اين كه بيرون شدن به سوى جهاد، مهاجرت به سوى خدا و رسول است.(1)

1- ال_مي____زان ج: 1، ص: 574.

(58) مرگ و برزخ

مرگ در حال اسلام

«وَ وَصّى بِها اِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِىَّ اِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدّينَ فَلا تَمُوتُ_نَّ اِلاّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ،»

«و ابراهيم فرزندان خود را و يعقوب هم، به اين اسلام سفارش كرده و گفت: اى پسران من! خدا دين را براى شما برگزيد زنهار مبادا در حالى بميريد كه اسلام نداشته باشيد.» (132 / بقره)

مرگ در حال اسلام (59)

يعنى همواره ملازم با اسلام باشيد تا مرگتان در حال اسلامتان واقع شود. اين آيه شريفه به اين معنا اشاره دارد، كه ملت و دين، همان دين اسلام است. در روايات اسلامى، در بحارالأنوار از ارشاد ديلمى، يكى از احاديث معراج را با دو سند آورده، كه از جمله مطالب آن اين است كه خداى سبحان به رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اى احمد! هيچ مى دانى كدام زندگى گواراتر و كدام حيات جاودانه تر است؟ عرضه داشت: پروردگارا، نه، فرمود: اما عيش گوارا، آن عيشى است كه صاحبش از ذكر و ياد من سست نشود و نعمت مرا فراموش نكند و جاهل به حق من نشود، شب و روز رضاى مرا طلب كند.

و اما حيات جاودان، آن حياتى است كه يكسره و همه دقايقش به نفع صاحبش تمام شود و آنچنان در بهره گيرى از آن حريص باشد، كه دنيا در نظرش خوار گردد و

(60) مرگ و برزخ

كوچك شود و در مقابل، آخرت در نظرش عظيم شود و خواست مرا بر خواست خودش مقدم بدارد و همه در پى به دست آوردن رضاى من باشد، حق نعمتم را عظيم شمرد، رفتارى را كه با او كردم به ياد آورد، شب و روز در برابر هر كار زشت و گناه مراقب من باشد، قلب خويش را از آن چه ناخوشايند من است پاك كند، شيطان و وساوس او را دشمن بدارد و ابليس را بر قلب خود مسلط نسازد و در آن راه ندهد.

كه اگر چنين كند، محبتى در دلش مى افكنم كه فكر و ذكرش و فراغ و اشتغالش و هم و غمش و گفتگويش همه از نعمت هاى من شود، آن نعمت ها كه به ساير اهل محبتم دادم و در نتيجه چشم و گوش دلش را باز كنم، تا ديگر با قلب خود بشنود و با قلب ببيند و به جلال و عظمتم نظر كند و دنيا را بر او تنگ كنم و آن چه لذت دن_يايى اس_ت از ن_ظرش ب_يندازم، تا ح_دى كه آن را دش_من ب_دارد.

مرگ در حال اسلام (61)

و همان طور كه چوپ__ان گله را از ورطه ه__اى هلاكت دور مى كن__د من او را از دني__ا و آن چه در آنست دور مى كنم، آن وق_ت است كه از مردم مى گريزد، آن هم چه گريزى؟ و در آخ__ر از دار فن__ا ب__ه دار بق__اء و از دار شيط__ان به دار رحم__ان منتق__ل مى شود.

اى احمد! من او را به زيور هيبت و عظمت مى آرايم، اين است آن عيش گوارا و آن حيات جاودان و اين مقام خاص دارندگان رضا است، پس هر كس

بر وفق رضاى من عمل كند، مداومت و ملازمت بر سه چيز را به او بدهم، اول آن كه با شكرى آشنايش مى كنم، كه ديگر مانند شكر ديگران آميخته با جهل نباشد و قلبش را آنچنان از ياد خود پر كنم، كه ديگر جايى براى نسيان در آن نباشد و آنچنان از محبت خ_ودم پ_ر ك_ن_م، ك_ه دي_گ_ر ج_ايى ب_راى م_حب_ت م_خل_وق ه_ا در آن نم_اند.

آن وقت است كه وقتى به من محبت مى ورزد، به او محبت مى ورزم و چشم دلش را

(62) مرگ و برزخ

به سوى جلالم باز مى كنم و ديگر هيچ سرى از اسرار خلقم را از او مخفى نمى دارم و در تاريكى هاى شب و روشنايى روز با او راز مى گويم، آنچنان كه ديگر مجالى براى سخن گفتن با مخلوقين و نشست و برخاست با آنان برايش نماند، سخن خود و ملائكه ام را به گوشش مى شنوانم و با آن اسرار كه از خلق خود پوشانده ام آشنايش سازم.

جامه حيا بر تنش بپوشانم، آنچنان كه تمامى خلايق از او شرم بدارند و چون در زمين راه مى رود، آمرزيده برود، ظرفيت و بصيرت قلبش را بسيار كنم و هيچ چيز از بهشت و آتش را از او مخفى ندارم و او را با آن دلهره ها و شدائد كه مردم در قيامت گرفتارش آيند و با آن حساب سختى كه از توانگران و فقراء و علماء و جهال مى كشم، آشنايش مى سازم، وقتى او را در قبر مى خوابانند، نكير و منكر را بر او نازل كنم، تا بازجوئيش كنند، در حاليكه هيچ اندوهى از مردن و هيچ ظلمتى از قبر و لحد و هيچ همى از هول مطلع نداشته

باش_د.

مرگ در حال اسلام (63)

آن گاه ميزانى برايش نصب كنم و نامه اى برايش بگشايم و نامه اش را به دست راستش بدهم، او را در حاليكه باز و روشن است، بخواند و آن گاه بين خودم و او مترجمى نگذارم، اين صفات دوستداران است.

اى احمد! همّ خود را، همّ واحد كن و زبانت را زبانى واحد و بدنت را بدنى زنده ساز، كه تا ابد غافل نماند، چه هر كس از من غافل شود، من در امر او بى اعتنا شوم، ديگر باكى ندارم كه در كدام وادى هلاك شود.»(1)

1- ال_مي______زان ج: 1، ص: 451 تا 481.

(64) مرگ و برزخ

مسلمان مردن

«يا اَيُّهَ__ا الَّذينَ امَنُ__وا اتَّقُوا اللّ__هَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ،»

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا آنطور كه شايسته اوست پروا كنيد و زنهار مبادا جز با حالت اسلام ب_ميريد!» (102 / آل عمران)

«وَ لا تَمُ_____وتُ_______نَّ اِلاّ وَ اَنْتُ____مْ مُسْلِمُ______ونَ!»

نه__ى از مردن بدون اسلام كناي__ه است از اين كه هم__واره و در هم__ه حالات ملتزم به اس__لام ب__اش تا قه__را هر وق__ت مرگت رسي__د، در يك__ى از حالات اسلام__ت باشد و در حال اس_لام مرده باشى.(1)

مسلمان مردن (65)

ارزش مسلمان مردن!

«... فاطِرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اَنْتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِما وَ اَلْحِقْنى بِالصّلِحينَ،»

«... تويى فاطر آسمان ها و زمين! تو در دنيا و آخرت مولاى منى، مرا مسلمان بميران و قرين شايسته گانم بفرما!» (101 / يوسف)

دل ه__اى اولياء خدا و مُخْلِصي_نَ از بندگان__ش از راه اين اس__م، يعنى اس__م فاطر

1- المي__________زان ج: 3، ص: 567.

(66) مرگ و برزخ

(كه به معن__اى وج_ود لذات__ه خ__دا و ايج__اد غير خ__ود اس__ت،) متوج__ه او مى شون_د.

يوسف عليه السلام هم كه يكى از فرستادگان و مُخْلِصينَ او است در جايى كه سخن از ولايت او به ميان مى آورد مى گويد: «... فاطِرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اَنْتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِما وَ اَلْحِقْنى بِالصّلِحينَ!»

معن_اى درخواس__ت (مرا مُسلم بميران) اي__ن است كه خداي__ا اخ__لاص و اس__لام م__را مادام__ى كه زن__ده ام براي__م باقى ب_دار.

و به عبارت ديگر اين است كه تا زنده است مُسلم زندگى كند، تا در نتيجه دم مرگ هم مُسلم بميرد و اين كنايه است از اين كه خداوند او را تا دم مرگ بر اسلام پايدار بدارد، نه اين كه معنايش اين باشد كه دم مرگ مسلم باشم،

هرچند در زندگى مسلم نبودم و نه اين كه درخواست مرگ باشد و معنايش اين باشد كه خ_دايا الان كه

ارزش مسلمان مردن! (67)

داراى اسلامم مرا بميران.(1)

مرگ در حال كفر

«اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا، وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ...،»

«كسانى كه كافر شدند و مردند در حالى كه همچنان بر كفر خود باقى بودند...،»

(161 / ب__ق_ره)

1- ال_مي__زان ج: 11، ص: 340.

(68) مرگ و برزخ

اين جمله كنايه است از اصرار و پافشارى كفار در كفر و عناد و لجبازيشان در قبول نكردن حق، چون كسى كه از بى توجهى به دين حق متدين نباشد، نه از روى عناد و كبرورزى، چنين كسى در حقيقت كافر نيست، بلكه مستضعفى است كه امرش به دست خدا است شاهدش اين است كه خداى تعالى كفر كافران را در غالب آيات قرآن، مقيد به تكذيب مى كند، مخصوصا در آيات هبوط آدم كه مشتمل بر اولين حكم شرعى است كه خ__دا ب_راى ب_ش_ر تعيين ك_رده م_ى ف_رم_اي_د:

«وَ الَّذي_نَ كَفَ_رُوا وَ كَ_ذَّبُ_وا بِ_آياتِن_ا اُولئِ_كَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ،» «... كسان__ى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، ايشان اهل آتشند و در آن ج__اودانن___د!» (39 / بق_ره) (1)

1- ال_مي_زان ج: 3، ص: 567.

مرگ در حال كفر (69)

برابر نبودن مرگ و زندگى مجرمان با صالحان

«اَمْ حَسِ__بَ الَّذي__نَ اجْتَرَحُ__وا السَّيِّئ__اتِ اَنْ نَجْعَلَهُ__مْ كَالَّذي__نَ امَنُوا وَ عَمِلُ__وا الصّ__الِح__اتِ سَ__واءً مَحْي_اهُ__مْ وَ مَم_اتُهُ__مْ ساءَ م__ا يَحْكُمُ__ونَ،»

«آيا كسانى كه گناه مرتكب مى شوند پنداشته اند كه ما با آنان همان گونه رفتار مى كنيم كه با اشخاص با ايمان و داراى اعمال صالح مى كنيم و خيال كرده اند زندگ__ى و مرگشان با آن اف__راد يكسان اس_ت و چه بد پندارى است كه كرده اند!» (21 / جاثيه)

(70) مرگ و برزخ

اشخاصى كه داراى ايمان و عمل صالح هستند، در زمان حيات طريقه زندگيشان را با بصيرت سلوك مى كنند و در راه زندگى داراى هدايت و رحمتى از ناحيه

پروردگار خويشند. ولى آدم بدكار دستش از اين بصيرت و هدايت و رحمت تهى است. اين دو طايفه در مرگ هم مساوى نيستند، براى اين كه مرگ همان طور كه برهان هاى روشن شهادت مى دهد، انعدام و بطلان نفس انسانيت نيست، بلكه مردن عبارت است از برگشتن به سوى خداى سبحان و انتقال از سراى دنيا به سرايى ديگر، از سرايى ناپايدار به سرايى پايدار و جاودان، سرايى كه مؤمن صالح در آن قرين سعادت و ن_عم_ت و دي_گران در ش_قاوت و ع_ذاب زن_دگ_ى مى ك_نند.(1)

1- ال_مي__________زان ج: 18، ص: 260.

برابر نبودن مرگ و زندگى مجرمان با صالحان (71)

مرگ، قبر، نشر و طبع كفرانگر انسان

«ثُ__مَّ اَم_اتَ__هُ فَأَقْبَ__رَهُ،»

«آن گ_اه دچ_ار مرگ و سپس داخل قبرش ساخت،»

«ثُ__مَّ اِذا ش__اءَ اَنْشَ_رَهُ،»

«و سپس هر وقت بخواهد دوباره زنده اش مى كند،»

«كَلاّ لَمّا يَقْضِ م_ا اَمَ_رَهُ،»

«نه هرگزبلكه كفر و عصيان ورزيد،»(21تا23/عبس)

(72) مرگ و برزخ

انسان مخلوقى است كه از اولين لحظه وجودش تا به آخر تحت تدبير خداى تعالى است، اوست كه وى را خلق مى كند و تقدير مى نمايد و راه را برايش هموار مى سازد، مى ميراند و در قبر مى كند و مجددا از قبر بيرونش مى آورد، همه اين ها نعمت هايى است از خداى تعالى، حال كه جريان بدين قرار است پس انسان چه بايد بكند و چه كرد، آيا در برابر مقام ربوبيت خاضع گرديد يا نه؟ و آيا شكر نعمت را به جاى آورد يا نه؟ نه، انسان چنين نكرد، «لَمّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ،» هرگز آن چه را خداى تعالى دستور داد به انجام نرساند بلكه كفران و نافرمانى كرد.

مذمت و ملامتى كه در آيه آمده متوجه انسان طبيعى است يعنى مى خواهد بفرمايد طبع انسان چنين است كه اگر به خودش واگذار شود در كفر

افراط مى كند،

مرگ، قبر، نشر و طبع كفرانگر انسان (73)

و اين همان مطلبى است كه آيه زير افاده اش مى كند: «...اِنَّ الاِْنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ،» (34 / ابراهيم) كه قهرا با انسان هايى منطبق مى شود كه فعلاً مبتلا به كفر و افراط در آن ه_ستند و با ح_ق دشمنى مى ورزند.(1)

انقراض انسان ها به وسيله عذاب دنيوى

«وَ اَنْ__ذِرِ النّاسَ يَوْمَ يَأْتيهِ__مُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذينَ ظَلَمُوا رَبَّنا اَخِّرْنا اِلى اَجَلٍ قَريبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ اَوَ لَمْ تَكُونُوا اَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ

1- ال_مي______________زان ج: 20، ص: 339.

(74) مرگ و برزخ

مِنْ زَوالٍ؟»

«و مردم را بترسان از روزى كه عذاب موعود به سراغشان مى آيد كسانى كه ستم كرده اند گويند: پروردگارا ما را تا مدتى مهلت ده تا دعوت تو را اجابت كنيم و پيرو پيغمبران شويم! مگر شما نبوديد كه پيش از اين قسم خورديد كه زوال نداري__د؟» (44 / ابراهي__م)

«وَ اَنْذِرِ النّاسَ يَوْمَ يَأْتيهِمُ الْعَذابُ...،» انذار در اين آيه، انذار به عذاب استيصال دنيوى است، كه هر چند از امت ستمكار بر نمى گردد و نسل ستمكاران را قطع مى كند، ولى از يك فرد قابل برگشت است.

مؤمنين هيچ وقت به چنين عذابى كه به كلى منقرضشان كند مبتلا نمى گردند و اين

انقراض انسان ها به وسيله عذاب دنيوى (75)

عذاب مخصوص امت ها است كه به خاطر ظلمشان بدان دچار مى گردند، نه تمام افراد امت و لذا مى بينيم خداى تعالى مى فرمايد: «ثُمَّ نُنَجّى رُسُلَنا وَالَّذينَ امَنُوا كَذلِكَ حَقّا عَلَيْنا نُنْ__جِ الْمُؤْمِني_نَ.» (103 / يونس)

خداى تعالى در امت هاى گذشته و حتى در امت محمدى اين قضاء را رانده كه در صورت ارتكاب كفر و ستم دچار انقراضشان مى كند و اين مطلب را بارها در ك_لام مجيدش تكرار فرموده است.

و

روزى كه چنين عذاب هايى بيايد روزيست كه زمين را از آلودگى و پليدى شرك و ظلم پاك مى كند و ديگر به غير از خدا كسى در روى زمين عبادت نمى شود، زيرا دعوت، دعوت عمومى است و مقصود از امت هم تمامى ساكنين عالمند.

و وقت__ى به وسيله عذاب انق__راض، شرك ريشه كن شود ديگر جز مؤمنين كسى

(76) مرگ و برزخ

باقى نمى ماند، آن وقت است كه دين هرچ__ه باشد خال__ص براى خدا مى شود، هم چنان كه فرموده: «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ.» (105 / انبياء) (1)

بازگشت ناپذيرى مجتمع هلاك شده

«وَ حَرامٌ عَل__ى قَرْيَةٍ اَهْلَكْناه__ا اَنَّهُ__مْ لا يَ_رْجِعُونَ،»

«بر هر دهكده كه هلاكشان كرديم مقرر كرديم كه ديگر بازنگردند.» (95 / انبياء)

1- المي____زان ج: 12، ص: 120.

بازگشت ناپذيرى مجتمع هلاك شده (77)

خ__داى تعالى در اين آي__ه به جاى فرد، مجتمع را مورد سخن قرار داده و فرموده: «وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ اَهْلَكْناها...،» و اين بدان جهت است كه فساد فرد به طبع به فساد جامعه سرايت مى كند و به طغيان جامعه منتهى مى شود و آن گاه ديگر عذاب بر آنان حتمى مى شودو همه هلاك مى گردند، هم چنان كه در سوره اسرى فرموده: «وَ اِنْ مِنْ قَرْيَةٍ اِلاّ نَحْ_نُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيمَةِ اَوْ مُعَذِّبُوها عَذابا شَديدا....» (58 / اسرى)

و معناى آيه اين است كه: آن قريه اى كه عمل صالح توأم با ايمان انجام نداد و امرشان منج__ر به هلاكت شد، ديگر مح__ال است كه دوباره زنده شود و مافات را تدارك نموده سعى خود را مشكور و اعم__ال خود را م_كتوب و مقبول ك_ند.(1)

1- ال_مي_زان ج: 14، ص: 458.

(78) مرگ و برزخ

دليل عذاب انق_راض و عدم انق_راض اقوام گذشته

«وَ ما تَفَرَّقُوا اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَ هُمُ الْعِلْمُ بَغْيا بَيْنَهُمْ وَ لَوْلا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ اِلى اَجَلٍ مُسَمّىً لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ اِنَّ الَّذينَ اوُرِثُو الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفى شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ،»

«در دين تفرقه نكردند مگر بعد از آن كه به حقانيت دين يقين داشتند و حسدى كه به يكديگر مى ورزيدند وادارشان كرد تفرقه كنند و اگر حكم ازلى خدا بر اين قرار

دليل عذاب انقراض و عدم انقراض اقوام گذشته (79)

نگرفته بود كه تا مدتى معين زنده بمانند، كارشان را يكسره مى كرديم، چون اينان كه با علم به حقانيت، آن را انكار كردند باعث شدند نسل هاى بعدى درباره

آن در شكى عميق قرار گيرند.» (14 / شورى)

هلاكت و قضاهايى كه درباره اقوام گذشته در قرآن كريم آمده، راجع به هلاكت آنان در زمان پيامبرشان بوده، فلان قوم وقتى دعوت پيغمبر خود را نپذيرفتند، در عصر همان پيامبر مبتلا به عذاب مى شده و هلاك مى گرديده، مانند قوم نوح، هود و صالح كه همه در زمان پيامبرشان هلاك شدند ولى آيه مورد بحث راجع به اختلافى است كه امت ه__ا بعد از درگذشت پيغمبرش__ان در دين خود راه انداخته ان__د و اين از سي__اق كام__لاً روش__ن است.

(80) مرگ و برزخ

مراد از كلمه اى كه در سابق گذشت يكى از فرمان هايى است كه خدا در آغاز خلقت بشر صادر كرد، نظير اين كه همان روزها فرمود: «...وَ لَكُمْ فِى الاَْرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلى حينٍ.» (24 / اعراف) اگر نبود اين مسأله كه خدا از سابق اين قضا را رانده بود كه بنى آدم هر يك چقدر در زمين بمانند و تا چه مدت و به چه مقدار از زندگى در زمين بهره مند شوند هر آينه بين آنان حكم مى كرد، يعنى به دنبال اختلافى كه در دين خدا كرده و از راه او منحرف شدند، حكم مى نمود و همه را به مقتضاى اين جرم بزرگ هلاك مى فرمود.(1)

1- الميزان ج: 18، ص: 42.

دليل عذاب انقراض و عدم انقراض اقوام گذشته (81)

ه_لاك شدگ_ان به دني_ا باز نخواهن_د گش_ت!

«وَ ما اَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنّا مُنْزِلينَ. اِنْ كانَتْ اِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ خامِدُونَ،»

«و ما براى هلاك ساختن مردم او لشكرى از آسمان نفرستاديم و نبايد هم مى فرستاديم، چون از بين بردن آن ها به بيش از يك صيحه نياز نداشت

آرى يك صيح_ه برخاست و همه آن ه__ا در ج__اى خود خشكيدن__د.» (28 و 29 / ي__س)

(... از دورترين نقطه شهر مردى شتابان آمد و گفت هان اى مردم فرستادگان خدا را پيروى كنيد... مردم او را كشتند،) ما بعد از قتل او، ديگر هيچ لشكرى از آسمان بر قوم او

(82) مرگ و برزخ

نازل نكرديم و نازل كننده هم نبوديم. كار هلاكت آن قوم در نظر خداى تعالى بسيار ناچيز و غير قابل اعتنا بود و خدا انتقام آن مرد را از آن قوم گرفت و هلاكشان كرد و هلاك كردن آن ها براى خدا آسان بود و احتياج نداشت از آسمان لشكرى از ملائكه بفرستد تا با آن ها بجنگند و هلاكشان كنند و به همين جهت در هلاكت آنان و هلاكت هيچ يك از ام_ت هاى گ_ذشته اين ك_ار را نكرد، ب_لكه با يك ص_يحه آسمانى هلاكشان ساخت:

«اِنْ كانَتْ اِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ خامِدُونَ!»

«اَلَ__مْ يَ__رَوْا كَ__مْ اَهْلَكْن__ا قَبْلَهُ_مْ مِ_نَ الْقُ__رُونِ اَنَّهُ_مْ اِلَيْهِ__مْ لا يَرْجِعُ__ونَ؟»

«آيا از بسيارى هلاك شدگان عبرت نمى گيرند كه در قرون گذشته به امر خدا هلاك شدند؟ و به اخذ الهى مأخوذ گشتند و ديگر به عيش و نوش در دنيا بازنخواهن__د گش___ت؟» (29 و 31 / يس).(1)

هلاك شدگان به دنيا باز نخواهند گشت! (83)

مسئله فوت و رفع (بالا بردن) عيسى عليه السلام

«اِذْ قالَ اللّهُ يا عيسى اِنّى مُتَوَفّيكَ وَ رافِعُكَ اِلَىَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ اِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَاَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ،»

«و به ياد آر آن زمان را كه خداى تعالى گفت: اى عيسى من تو را خواهم گرفت و به سوى خود بالا خواهم برد و از شر

كسانى كه كافر شدند پاك خواهم

1- ال_ميزان ج: 17، ص: 117.

(84) مرگ و برزخ

كرد و پيروانت را بر كسانى كه كافر شدند برترى تا قيامت مى دهم آن گاه برگشتتان به سوى من است و من بين شما در آن چه اختلاف مى كنيد ح_كم خ_واه_م ك_رد.» (55 / آل عمران)

«توّفى» به معناى گرفتن چيزى به طور تام و كامل است و به همين جهت در موت استعمال مى شود، چون خداى تعالى در هنگام مرگ آدمى، جان او را از بدنش مى گيرد.

و دق__ت در آيه بالا اين نكت__ه را نتيجه مى دهد كه كلم__ه توفى در قرآن به معناى مرگ نيامده، بلكه اگر در مورد مرگ استعمال شده تنها به عنايت گرفتن و حفظ كردن بوده، به عبارتى ديگر كلمه توفى را در آن لحظه اى كه خداى تعالى جان را مى گيرد، استعمال كرده تا بفهماند جان انسان ها با مردن باطل و فانى نمى شود و اين ها كه گمان

مسئله فوت و رفع (بالا بردن) عيسى عليه السلام (85)

كرده اند مردن، نابود شدن است جاهل به حقيقت امرند، بلكه خداى تعالى جان ها را مى گيرد و حفظ مى كند تا در روز بازگشت خلايق به سوى خودش دوباره به بدن ها برگرداند و اما در مواردى كه اين عنايت منظور نيست و تنها سخن از مردن است، قرآن در آن جا لفظ م__وت را م__ى آورد نه لفظ توفى را، ك_ل_م_ه ت_وف_ى از اي_ن ج_ه_ت ص_راح_ت_ى در م_ردن ن_دارد.

علاوه بر اين كه ق__رآن كري__م آن جا كه ادع__اى يهود مبنى بر اين كه عيسى را كشتن__د را رد مى كن__د ني__ز مؤي__د اين گفت__ار م_ا اس__ت چ__ون در آن ج__ا مى فرمايد:

«وَ قَوْلِهِمْ اِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلَوهُ

وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ اِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفى شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِه مِنْ عِلْمٍ اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقينا، بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ اِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزا حَكيما، وَ

(86) مرگ و برزخ

اِنْ مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ اِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِه قَبْلَ مَوْتِه وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهي____دا،» (157 تا 159 / نس_اء)

چون يهود ادعا مى كرد كه مسيح عيسى بن مريم عليهماالسلام را كشتند و هم چنين نصارا نيز به طورى كه از انجيل ها استفاده مى شود اين طور معتقدند كه يهوديان آن جناب را دار زدند و كشتند، ولى چيزى كه هست اين كه: بعد از كشته شدنش خداى تعالى او را از قبرش بيرون آورد و به آسمان برد و حال آن كه آياتى كه ملاحظه كرديد داستان كشتن و به دارآويختن را به كلى تكذيب مى كند.

و آن چه از ظاهر آيه: «وَ اِنْ مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ...» به دست مى آيد اين است كه: عيسى عليه السلام ن__زد خدا زنده است و نخواهد مرد تا آن كه هم__ه اه__ل كت__اب به وى ايم__ان بياورن__د.

«وَ رافِعُ__كَ اِلَىَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا.»

مسئله فوت و رفع (بالا بردن) عيسى عليه السلام (87)

و از آن جايى كه در آيه شريفه كلمه رافِعُكَ مقيد به قيد اِلَىَّ شده معلوم مى شود كه منظور از اين رفع، رفع معنوى است نه رفع صورى و جسمى، چون خداى تعالى در مكانى بلند قرار نگرفته تا عيسى عليه السلام را به طرف خود بالا ببرد، او مكانى از سنخ مكان هاى جسمانى كه اجسام و جسمانيات در آن قرار مى گيرند ندارد، به همين جهت دورى و نزديكى نسبت به خداى تعالى هم دورى و نزديكى مكانى نيست، پس تعبير مذكور نظير تعبيرى است كه

در آخر همين آيه آورده و فرموده: «ثُمَّ اِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ...» مخصوصا اگر منظور از توفى قبض روح باشد كه خيلى روشن خواهد بود كه منظور از رفع، رفع معنوى است يعنى ترفيع درجه و تقرب به خداى سبحان، نظير تعبيرى كه قرآن كريم درباره شهدا يعنى كشته شدگان در راه او آورده و فرموده: «اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ،» (169 / آل عمران) كه منظور از كلمه (عِنْدَ) ظرف مكانى

(88) مرگ و برزخ

نيس_ت، بلكه تقرب معنوى است.(1)

مرگ: آمدن يقين، تبديل غيب به شهود و خبر به عيان

«وَاعْبُ__دْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَ__كَ الْيَقينُ،»

«پ_روردگار خويش را عبادت كن تا برايت يقين (مرگ) فرا رس_د.» (99 / حجر)

خداى سبحان به پيامبر گرامى خود سفارش مى فرمايد كه او را تسبيح و حمد گويد و سجده و عبادت كند و اين مراسم را ادامه دهد.

در آيات سابق سفارش به صفح و صبر كرده بود و اين امر به صبر، از آيه: «وَاعْبُدْ

1- ال_مي_________زان ج: 3، ص: 324.

مرگ: آمدن يقين، تبديل غيب به شهود... (89)

رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ، - پروردگارت را عبادت كن تا برايت يقين حاصل شود،» نيز استفاده مى شود، زيرا ظاهر آن اين است كه امر به صبر در عبوديت تا مدتى معين است كه پس از آمدن يقين تمام م_ى ش_ود.

ج_مله م_ذكور به ق_رينه قيد «حَ_تّى يَ_أْتِيَكَ الْ_يَقينُ،» دستور سلوك در منهج تسليم و اط_اعت و ق_يام به ل_وازم ع_بودي_ت خ_واه_د ب_ود.

بنا بر اين احتمال، مراد از آمدن يقين، رسيدن اجل مرگ است كه با فرا رسيدنش غيب، مبدل به شهادت و خبر مبدل به عيان مى شود.

مؤيد اين احتمال هم تفريع «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ،» (85 / حجر) بر جمله قبليش، يعنى «وَ ما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ

وَ ما بَيْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ السّاعَةَ لاَتِيَةٌ،» (85 / حجر) است، زيرا در حقيقت از اين جهت امر به عفو و صبر در برابر گفته هاى آنان

(90) مرگ و برزخ

فرموده كه براى ايشان روزى است كه در آن روز از ايشان انتقام مى گيرد و اعمال ناروايشان را كيفر مى دهد.

و خلاصه معناى آيه اين مى شود كه: تو بر عبوديت خود ادامه بده و همچنان بر اطاعتت و اجتنابت از معصيت صبر كن و نيز همچنان بر آن چه كه ايشان مى گويند تحمل كن تا مرگت فرا رسد و به عالم يقين منتقل شوى، آن وقت مشاهده كنى كه خدا با آنان چه معامله اى مى كند.

و از اين كه فرا رسيدن مرگ را به عبارت «تا يقين برايت بيايد،» تعبير كرده نيز اشعار بر اين معنا هست، براى اين كه در اين جمله عنايت بر اين است كه مرگ در دنبال تو و طالب تو است و به زودى به تو مى رسد، پس بايد همچنان پروردگارت را عبادت بكن__ى تا او به تو برس__د و اين يقين هم__ان عالم آخرت است كه عالم يقين عمومى

مرگ: آمدن يقين، تبديل غيب به شهود... (91)

م__اوراء حج__اب است، نه اين كه مراد از يقين آن يقين_ى باشد كه با تفك__ر و يا رياضت و عب_ادت به دست مى آيد.

توجه: اين را گفتيم تا معلوم شود اين كه بعضى پنداشته اند كه: آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه عبادت تا وقتى لازم است كه يقين نيامده باشد و همينكه انسان يقين پيدا كرد ديگر نماز و روزه واجب نيست، پندار و رأى فاسدى است، براى اين كه اگر مقصود از يقين، آن يقين معمولى باشد كه گفتيم

از راه تفكر يا عبادت، در نفس پديد مى آيد رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر حال آن يقين را داشته و آيه شريفه كه خطابش به شخص رسول اكرم است مى فرمايد: عبادت كن تا يقين برايت بيايد، چطور رسول خدا صلى الله عليه و آله يقين نداشته با اين كه آيات بسيارى از كتاب خدا او را از موقنين و همواره بر بصيرت و بر بينه اى از پروردگارش و معصوم و مهتدى به هدايت الهى و امثال اين اوصاف دانسته است.(1)

(92) مرگ و برزخ

1- ال_مي_زان ج: 12، ص: 288.

مرگ: آمدن يقين، تبديل غيب به شهود... (93)

(94)

فصل دوم :تعريف اجل مسمّى و غير مسمّى در آيات قرآن

اجل مبهم و اجل مسمى

«هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضىآ اَجَلاً وَ اَجَلٌ مُسَمّىً عِنْدَهُ ثُمَّ اَنْتُمْ تَمْتَ__رُونَ،»

«او كس__ى اس__ت ك__ه شم__ا را از گ__ل آف_ري__د آن گ__اه اجل__ى مق__رر فرم__ود

(95)

و اج__ل معي__ن پي___ش اوس__ت و باز ه___م شم__ا ش_ك مى كني___د.» (2 / انعام)

در اين جمله كوتاه به خلقت عالم صغير و كوچك انسانى اشاره كرده و اين نكته مهم را خاطر نشان مى سازد كه آن كسى كه انسان را آفريده و امورش را تدبير نموده و براى بقاى ظاهرى و دنيويش مدتى مقرر فرموده، همانا خداى سبحان است، و در نتيجه انسان وجودش محدود است از يك طرف به گل كه ابتداى خلقت نوع او از آن است، اگرچه بقاى نسلش به وسيله ازدواج و تناسل بوده باشد. و از ط_رفى دي_گر ب_ه اجل مقررى كه با رسيدن مرگ تمام مى شود.

نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث مى باشد اين است كه اجل را نكره آورد تا ابهام را برساند يعنى دلالت كند بر اين كه اين اجل براى بشر مجهول و نامعلوم است،

(96) مرگ

و برزخ

و بشر از راه معارف و علوم متداول راهى به سوى تعيين آن ندارد.

«اَجَلٌ مُسَمّىً عِنْدَهُ،» تسميه اجل بمعنى تعيين آن است. ظاهر كلام خداى تعالى در آيه مورد بحث اين است كه منظور از اجل و اجل مسمى آخر مدت زندگى است نه تمامى آن، هم چنان كه از ج_مله: «فَاِنَّ اَجَلَ اللّهِ لاَتٍ،» (5 / عنكبوت) به خوبى اس_تفاده مى شود.

اجل دو گونه است:

يكى اجل مبهم و يكى اجل مسمى يعنى معين در نزد خداى تعالى و اين همان اجل محتومى است كه تغيير نمى پذيرد. و به همين جهت آن را مقيد كرده به «عِنْدَهُ» «نزد خدا» و معلوم است چيزى كه نزد خدا است دستخوش تغيير نمى شود و اين همان اجل محتومى است كه تغيير و تبديل بر نمى دارد. خداى متعال مى فرمايد:

«اِذا ج_آءَ اَجَ_لُهُ_مْ فَ_لا يَ_سْتَأْخِ_رُونَ س__اعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ!» (61 / ن_حل)

اجل مبهم و اجل مسمى (97)

ممكن است اجل غير مسمى به خاطر تحقق نيافتن شرطى كه اجل معلق بر آن شرط شده، تخلف كند و در موعد مقرر فرا نرسد، و ليكن اجل حتمى و مطلق راهى براى عدم تحقق آن نيست و به هيچ وج_ه نمى توان از رسيدن و تحقق آن جلوگيرى نمود.

و اگر آيات سابق به ضميمه آيه شريفه «لِكُلِّ اَجَلٍ كِتابٌ، يَمْحُو اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتبِ،» (39 / رعد) مورد دقت قرار گيرند بدست مى آيد كه اجل مسمى همان اجل محتومى است كه در ام الكتاب ثبت شده و اجل غير مسمى آن اجل__ى اس_ت ك_ه در ل_وح محو و اثبات ن_وشته ش_ده اس_ت.

ام الكتاب قابل انطباق است بر حوادثى كه در خارج ثابت است،

يعنى حوادثى كه مستندند به اسباب عامى كه تخلف از تأثير ندارد و لوح محو و اثبات قابل انطباق بر همان حوادث است، ليكن نه از جهت استناد به اسباب عامه بلكه از نظر استناد به اسباب

(98) مرگ و برزخ

ناقصى كه در خيلى از موارد از آن ها به مقتضى تعبير مى كنيم، كه ممكن است برخورد با موانعى بكند و از تأثير باز بماند و ممكن است باز نماند.

مثالى كه با در نظر گرفتن آن، اين دو قسم سبب يعنى سبب تام و سبب ناقص روشن مى شود نور خورشيد است، زيرا ما در شب اطمينان داريم كه بعد از گذشتن چند ساعت آفتاب طلوع خواهد كرد و روى زمين را روشن خواهد نمود، ليكن ممكن است مقارن طلوع آفتاب كره ماه و يا ابر و يا چيز ديگرى بين آن و كره زمين حائل شده و از روشن شدن روى زمين جلوگيرى كند، هم چنان كه ممكن هم هست كه چنين مانعى پيش نيايد كه در اين صورت قطعا روى زمين روشن خواهد بود. پس طلوع آفتاب به تنهائى نسبت به روشن كردن زمين سبب ناقص و به منزله لوح محو و اثبات در بحث ما است و همين طلوع به ضميمه نبود مانعى از موانع، نسبت به روشن كردن زمين علت تامه و به

اجل مبهم و اجل مسمى (99)

منزله ام الكتاب و لوح محفوظ در بحث ما است.

هم چنين است اجل آدمى، زيرا تركيب خاصى كه ساختمان بدن آدمى را تشكيل مى دهد با همه اقتضاءات محدودى كه در اركان آن هست اقتضا مى كند كه اين ساختمان عمر طبيعى خود را كه چه بسا به صد و

يا صد و بيست سال تحديدش كرده اند، بكند. اين است آن اجلى كه مى توان گفت در لوح محو و اثبات ثبت شده، ليكن اين نيز هست كه تمامى اجزاى هستى با اين ساختمان ارتباط و در آن تأثير دارند و چه بسا اسباب و موانعى كه در اين اجزاى كون از حيطه شمارش بيرون است با يكديگر برخورد نموده و همين اصطكاك و برخورد باعث شود كه اجل انسان قبل از رسيدن به حد طبيعى خود، منقضى گردد و اين همان مرگ ناگهانى است.

با اين بيان تصور و فرض اين كه نظام كون محتاج به هر دو قسم اجل، يعنى

(100) مرگ و برزخ

مسمى و غ_ير مسمى ب_اشد آس_ان م_ى ش_ود.

و ني__ز روشن مى شود كه منافاتى بين ابهام در اجل غير مسمى و تعيين آن در مسمى نيس__ت، چه بسا اين دو اجل در م__وردى در يك زمان توافق كنند و چه بسا نكنن__د و البته در ص__ورت تخال__ف آن، اج__ل مسم__ى تحقق مى پذي_رد نه غي_ر مسمى.

اين همان معنايى است كه گفتيم، دقت در آيه: «ثُمَّ قَضىآ اَجَلاً وَ اَجَلٌ مُسَمّىً عِنْدَهُ،» (2 / انعام) آن را افاده مى كند.

امام صادق عليه السلام فرمود: اجل مسمى، اجلى است كه در شب قدر براى ملك الموت تعيين شده و آن همان اجلى است كه درباره اش فرمود: «فَاِذا جاءَ اَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ،» (61 / نحل) و اجل در اين آيه همان اجلى است كه در شب قدر به مل__ك الموت اب_لاغ ش_ده است.

اجل مبهم و اجل مسمى (101)

و ام__ا آن ديگ__رى اجل__ى اس_ت ك__ه مشي__ت خ__دا در آن ك__ارگ__ر و مؤث__ر اس__ت يعنى اگ_ر بخواه_د م_دتش را جلوت__ر

و اگر ب_خواه__د عقب ت__ر م_ى ان___دازد.(1)

اجل مسمى

«وَ لَوْ يُؤاخِ__ذُ اللّ_هُ النّ_اسَ بِظُلْمِهِ_مْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ اِلى اَجَلٍ مُسَمّىً فَاِذا جاءَ اَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ،» «اگر خدا اين مردم را به ستمشان مؤاخذه مى كرد روى زمين جنبنده اى نمى گذاشت

1- ال_م_ي_______________زان ج: 7، ص: 7.

(102) مرگ و برزخ

ولى تا مدتى معين مهلتشان مى دهد و چون مدتشان سر آيد نه ساعتى ديرتر روند و نه جلوتر.» (61 / نحل)

خداى تعالى مى فرمايد در مؤاخذه ايشان عجله نمى شود، و ليكن عقب انداخته مى شود تا اجل مسمى و مدت معين!

اج_ل مسم__ى نسبت به ف_رد ف_رد انس__ان همان مرگ اوست و نسبت به امتها انق__راض ايش__ان و نسب__ت به عم_وم بشر هم__ان نفخ ص__ور و آم__دن قيام__ت است.

اين سه معنى در قرآن كريم براى اجل مسمى آمده، يكجا فرموده: «وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا اَجَلاً مُسَمًّ_ى،» (67 / غافر) و يكجا فرموده: «وَ لِكُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جآءَ اَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ،» (34 / اعراف) و در جاى ديگر فرموده:

اجل مسمى (103)

«وَ لَ_وْ لا كَلِمَ__ةٌ سَبَقَ__تْ مِ_نْ رَبِّ_كَ اِل_ى اَجَ_لٍ مُ_سَمًّ__ى لَ_قُضِىَ بَيْنَهُمْ.» (14 / شورى) (1)

اجل مسمى، آخرين مهلت و آخرين مرحله

«هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوآا اَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا اَجَلاً مُسَمًّ_ى وَ لَعَلَّكُمْ تَ_عْقِلُونَ،»

«خدا همو است كه شما را از خاك و سپس از نطفه و آن گاه از علقه بيافريد و

1- الميزان ج: 12، ص: 408.

(104) مرگ و برزخ

آن گاه به صورت طفل شما را بيرون مى آورد تا به حد بلوغ برسيد و بعد

از آن پير و سالخورده گرديد، ولى بعضى از شما قبل از رسيدن به پيرى مى ميريد و نيز كسى اس_ت كه به اجل معين خود مى رسد، باشد كه شما تعقل كنيد.» (67 و 68 / غافر)

«وَ لِتَبْلُغُوا اَجَلاً مُسَمًّ_ى - و تا برسيد به اجلى كه معين شده،» و اين آخرين مهلتى است كه به آدمى مى دهند و آن اجل حتمى است كه به هيچ وجه قابل تغيير نيست و اين اجل معين غايتى است كه شامل تمام مردم مى شود، حال هر كسى هر چه عمر كرده باشد. در جاى ديگر از چ_ني_ن اج_لى خ_بر داده، م_ى فرمايد: «وَ اَجَ_لٌ مُسَمّىً عِنْدَهُ!» (2 / انعام)

«وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ - تا شايد شما حق را با نيروى تعقل - كه غريزه شما است - درك كنيد.» و اين غايت خلقت انسان از نظر حيات معنوى او است، همچنان كه رسيدن

اجل مسمى، آخرين مهلت و آخرين مرحله (105)

به اجل مسمى، غ_ايت و ن_هايت زن_دگى دن_يايى و ص_ورى او است.(1)

ارتباط اجل غير مسمى با ايمان و تقوى و اطاعت

«...اَنِ اعْبُدوُا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ اَطيعُونِ، يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُن_ُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّ_رْكُمْ اِلى اَجَ_لٍ مُسَمًّى اِنَّ اَجَلَ اللّهِ اِذا جآءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ،»

«... كه عبادت خدا كنيد و از او تقوى داشته باشيد و مرا اطاعت كنيد، تا گناهانى از شما را بيامرزد و تا اجلى كه برايتان مقدر كرده مهلت دهد، كه اگر چنين نكنيد قبل

1- الميزان ج: 17، ص: 526.

(106) مرگ و برزخ

از رسي__دن به اجل حتمى دچ__ار اجل ديگر مى شوي__د آرى اگر بناى فهميدن داشته باشيد مى دانيد كه اجل خدايى وقتى برسد تأخي__ر ن_مى پذي__رد.» (4 / نوح)

مى فرمايد: اگر داراى عبادت و

تقوا و اطاعت شويد خداى تعالى اجل غير مسماى شما را تا اجل مسمى تأخير مى اندازد، براى اين كه اگر چنين نكنيد و اجل شما برسد، ديگر تأخير انداخته نمى شود، چون اجل خدا وقتى مى رسد ديگر تأخير انداخته نمى شود، در نتيجه در اين كلام علاوه بر اين كه وعده به تأخير اجل مسمى در صورت ايمان داده شده، تهديدى هم شده به اين كه اگر ايمان نياورند عذابى عاجل به سر وقتشان خواهد آمد.

در اين آيه تأخير مرگ تا اجلى معين را نتيجه عبادت خدا و تقوى و اطاعت رسول

ارتباط اجل غير مسمى با ايمان و تقوى و اطاعت (107)

دانسته و اين خود دليل بر اين است كه دو اجل در كار بوده، يكى اجل مسمى، يعنى معين، كه از آن ديگرى دورتر و طولانى تر است و ديگرى اجلى كه معين نشده و كوتاهتر از اول____ى اس____ت.

بنابراين، خداى تعالى در اين آيه كفار را وعده داده كه اگر صاحب ايمان و تقوا و اطاعت شوند، اجل كوتاهترشان را تا اجل مسمى تأخير مى اندازد و جمله «اِنَّ اَجَلَ اللّهِ...،» اين تأخير انداختن را تعليل مى كند، در نتيجه منظور از اجل اللّه كه وقتى برسد ديگر عقب انداخته نمى شود، مطلق اجل حتمى است، حال چه اجل مسم_ى باشد و چه غيرمسمى.

خلاصه هر دو قسم اجل را شامل مى شود، پس هيچ عاملى نمى تواند قضاى خدا را رد كند و حكم او را عقب اندازد.

(108) مرگ و برزخ

و جمله «لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ،» مربوط به اول كلام است و معنايش اين است كه: اگر علم مى داشتيد به اين كه خدا دو اجل دارد و اجل او وقتى فرا برسد تأخير انداخته نمى شود، آن وقت

دعوت مرا اجابت مى كرديد، يعنى خدا را مى پرستيديد و از او پروا مى داشتيد و م_را اط_اع_ت م_ى ك_ردي_د.(1)

ق_درت كشش اجل ها

«...ما خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَيْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمًّى...،» «آيا با خود نمى انديشند كه خدا آسمانها و زمين و آن چه را كه ميان آن دو است،

1- ال_مي_______زان ج: 20، ص: 43.

قدرت كشش اجل ها (109)

نيافريد مگر بحق و تا وقت معين....» (8 / روم)

اين آيه اشيا را مرتبط و بسته به غايات آن، كه همان اجل هاى آن ها است، مى داند، و معلوم است كه دو چيز وقتى به هم مرتبط باشند و يكى از ديگرى قوى تر باشد، آن قوى طرف ضعيف را به سوى خود مى كشد و چون اجلها امورى ثابت و لايتغيرند، پس هر موجودى را از جلو به سوى خود مى كشند چون گفتيم ثابت هستند و در نتيجه قوى ترند.

اجلها كه آخرين مرحله و نقطه نهايى وجود هر چيز است، موجود را از جلو به سوى خود مى كشند. مقدرات نيز اشيا را به پيش مى رانند. اين معنايى اس__ت ك__ه از آي_ه ف_وق ب_ه خ_وب_ى اس_ت_ف_اده م__ى ش_ود.

(110) مرگ و برزخ

اشيا را كه همه در احاطه قواى الهيه قرار دارند، قوه اى از پشت سر به سوى نقطه نهايى شان هل مى دهد و قوه اى هم از جلو آن ها را به همان نقطه جذب مى كند و قوه اى همراه آن است كه تربيتش مى كند، اين ها سه قوه اصلى است كه قرآن كريم آن ها را اثبات مى كند، غير آن قوايى كه حافظ و رقيب و قرين موجودات است نظير ملائكه و شياطين و غير آن ها.(1)

1- الميزان ج: 4، ص: 50.

قدرت كشش اجل ها (111)

استدراج و املاء - هلاكت از راه افزايش نعمت و تأخير اجل

«فَذَرْن_ي وَ مَ_نْ يُكَ__ذِّبُ بِهذَا الْحَدي__ثِ سَنَسْتَدْرِجُهُ_مْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَم_ُونَ،»

«پس كيفر كسانى را كه به اين قرآن تكذيب مى كنند به

خود من واگذار، ما به زودى از راه__ى كه خودش__ان نفهمن__د تدريج__ا به سوى ع_ذاب پي_ش مى بريم،»

«وَ اُمْلي لَهُمْ اِنَّ كَيْدي مَتينٌ،»

«و من به ايشان مهلت مى دهم كه كيد من سخت ماهرانه است!» (44 و 45 / قلم)

«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَم_ُونَ،» اين آيه كيفيت اخذ خدا و عذاب كردنشان را بيان مى كند، عذاب كردنى كه اجمالش از آيه فَذَرْني... استفاده مى شد و كلمه استدراج به

(112) مرگ و برزخ

اين معناست كه درجه كسى را به تدريج و خرده خرده پايين بياورند، تا جايى كه شق__اوت و بدبختيش به نهايت برسد و در ورطه هلاكت بيفتد، خداى تعالى وقتى بخواهد با كسى چني__ن معامله اى بكند، نعمت پشت سر نعمت به او مى دهد، هر نعمتى كه مى دهد به همان مقدار سرگ__رم و از سعادت خود غافل مى شود و در شكر آن كوتاه__ى نموده، ك__م ك_م خ__داى صاح_ب نعم__ت را فرام__وش مى كند و از ياد مى برد.

پ__س استدراج، دادن نعم__ت دنبال نعمت اس__ت به متنعم تا درجه به درجه پايين آيد و ب_ه ورط__ه هلاك_ت ن_زديك ش_ود.

قيد «مِنْ حَيْثُ لايَعْلَم_ُونَ،» براى اين است كه اين هلاكت از راه نعمت فراهم مى شود، كه كفار آن را خير و سعادت مى پندارند، نه شر و شقاوت.

«وَ اُمْلي لَهُمْ اِنَّ كَيْدي مَتينٌ،» كلمه املاء به معناى مهلت دادن است و كلمه كيد به

استدراج و املاء - هلاكت از راه افزايش نعمت... (113)

معن__اى نوعى حيله گ__رى است و كلم__ه متين به معن_اى قوى و محكم است. مى فرمايد:

م__ن به كفار مهلت مى ده__م تا در نعمت ما با گن__اه بغلتند و هرجور دلشان خ__واس__ت گن_اه كنن__د، كه كي__د م__ن ق___وى اس__ت!

و اگر در اين آيه سياق را از ما كه عظمت را

مى رساند و مى فهماند به هر نعمت ملكى موكل است به من برگردانيده، در آيه قبلى مى فرمود: ما چنين و چنان مى كنيم و در اين آيه مى فرمايد: من چنين و چنان مى كنم، براى اين است كه املاء و مهلت دادن همان تأخير أجل است و در قرآن كريم هر جا سخن از اجل به ميان آمده، به غير خداى سبحان نسبتش نداده اس_ت.(1)

1- ال_مي______________زان ج: 19، ص: 645.

(114) مرگ و برزخ

مرگ انسان، فقط با اذن خدا و اجل او

«وَ ما كانَ لِنَفْسٍ اَنْ تَمُوتَ اِلاّ بِاِذْنِ اللّهِ كِتابا مُؤَجَّلاً...،»

«هيچ كس جز به فرمان خدا نخواهد مرد، كه اجل هر كس در لوح قضاى الهى ب__ه وق_ت م_عي_ن ث_بت اس_ت....» (145 / آل ع_مران)

اين آيه تعريضى است به كسانى كه درباره كشته شدگان در راه خدا مى گفتند: اگر ب_ه جنگ نرفت__ه بودن__د نمى م_ردن__د.

مرگ انسان، فقط با اذن خدا و اجل او (115)

و هم چنين تعريض به كسانى است كه گفته بودند: اگر اختيار رهبرى جنگ به دست ما بود اين افراد كشته نمى شدند.

البته، صاحب اين سخنان مؤمنين بودند، نه منافقين، ولى مفهوم اين سخنان از مؤمنين، با كمال ايمان نمى سازد چرا كه لازمه چنين سخنى اين است كه: مرگ و مير و سن__ت محكمى كه از قض__اى ثابت و است_وار سرچشمه گرفت_ه است به اذن خدا نباشد.

و اين خود نيز لازمه فاسد ديگرى دارد و آن اين است كه ملك الهى و تدبير ربانى باطل باشد و حال آن كه چنين نيست، پس اصل كلام باطل است.(1)

1- المي____________زان ج: 4، ص: 61.

(116) مرگ و برزخ

فصل سوم :مرحله قبض روح انسان

جان ستانى ملك الموت و رجوع انسان ها به خدا

«قُلْ يَتَوَفّكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ اِلى رَبِّكُمْ تُرجَعوُنَ،»

«بگو فرشته مرگ كه بر شما گماشته اند جانتان را مى گيرد، سپس به سوى پ__روردگ___ارت__ان ب_ازگش__ت خواهي__د ك___رد.» (11 / سجده)

(117)

كلمه «توفى» به معناى اين است كه چيزى را به طور كامل دريافت كنى، مانند توفى ح__ق و توفى قرض از بدهك__ار، كه معناي__ش تا دينار آخ__ر حق و طل_ب را گرفتن است.

اگر در اين آيه قبض روح و توفى را به ملك الموت و در آيه «اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حينَ مَوْتِها،» (42 / زمر) به خدا نسبت داده و در آيه «حَتّىآ اِذا جآءَ اَحَدَكُمُ

الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا،» (61 / انعام) به فرستادگان و در آيه «اَلَّذينَ تَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمىآ اَنْفُسِهِمْ،» (28 / نحل) به ملائكه نسبت داده، به خاطر اختلاف مراتب اسباب است، سبب نزديكتر به ميت ملائكه هستند، كه از طرف ملك الموت فرستاده مى شوند و سبب دورتر از آنان خود ملك الموت است، كه مافوق آنان است و امر خداى تعالى را نخست او اجراء مى كند و به ايشان دستور مى دهد، خداى تعالى هم مافوق همه آنان و محيط بر آنان، سبب اع_لاى م_يران_دن و مسبب الاسباب اس_ت.

(118) مرگ و برزخ

«ثُمَّ اِلى رَبِّكُمْ تُرجَعوُنَ.» اين رجوع همان لقاى خداست و موطن و جاى آن روز قيامت است، كه بايد بعد از توفى و مردن انجام شود و براى فهماندن اين بعديت تعبير به ثم كرد، كه تراخى و بعديت را م_ى رساند.

خداى تعال__ى به رسول گرامى خ__ود دستور داده كه بگو: حقيقت مرگ بطلان و نابود شدن انسان نيست و شما انسان ه__ا در زمين گم نمى شويد، بلكه ملك الموت شما را بدون اين كه چيزى از شما كم شود، بط__ور كامل مى گي__رد و ارواح شما را از بدنهايت__ان بيرون مى كش__د، به اين معن_ا كه علاق__ه شم_ا را از بدنهايت_ان قطع مى كند.

و چون تمام حقيقت شما ارواح شماست، پس شما يعنى همان كسى كه كلمه شما خطاب به اوست و يك عمر مى گفتيد من و شما، بعد از مردن هم محفوظ و زنده ايد،

جان ستانى ملك الموت و رجوع انسان ها به خدا (119)

و چيزى از شما گم نمى شود، آن چه گم مى شود و از حالى به حالى تغيير مى يابد و از اول خلقتش دائما در تحول و دستخوش تغيير بود، بدنهاى شما بود نه شما و شما بعد از

مردن بدنها محفوظ مى مانيد، تا به سوى پروردگارتان مبعوث گشته و دوباره ب_ه ب_دنهاي_تان ب_رگرديد.(1)

1- ال_مي___زان ج: 16، ص: 375.

(120) مرگ و برزخ

ملك الموت در روايات اسلامى

در كتاب فقيه آمده كه شخصى از امام صادق عليه السلام از كلام خداى عزوجل پرسيد، كه مى فرمايد: «اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حينَ مَوْتِها،» (42 / زمر) و در جاى ديگر مى فرمايد: «قُلْ يَتَوَفّكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ،» (11 / سجده) و در جاى ديگر مى فرمايد: «اَلَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ،» (32 / نحل) و نيز جاى ديگر مى فرمايد: «اَلَّذينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ،» (28 / نحل) و جاى ديگر مى فرمايد: «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا،» (61 / انعام) و نيز مى فرمايد: «وَ لَوْ تَرىآ اِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلئِكَةُ،» (50 / انفال) با اين كه در يك ساعت در دنيا هزاران نفر كه عددشان را جز خدا كسى نمى داند مى ميرند، اين چگونه ممكن است كه ملائكه و يا ملك الموت در آن واحد به

ملك الموت در روايات اسلامى (121)

قب__ض روح هم_ه اين ها برسد؟

امام عليه السلام در جواب فرمود: خداى تبارك و تعالى براى ملك الموت كاركنان و ياورانى از ملائكه قرار داده، كه او نسبت به آن اعوان به منزله فرمانده است و هر يك را به مأموريتى مى فرستد، پس هم ملائكه قبض روح مى كنند و هم خود ملك الموت، آن گاه خدا آن ارواح را از ملك الموت مى گيرد.

و در اَلدُّرُّ الْمَنْثور است كه ابن ابى حاتم و ابوالشيخ، از ابى جعفر محمدبن على روايت كرده اند كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردى از انصار وارد شد تا او را عيادت كند، ديد كه ملك الموت بالاى سر وى نشسته، پرسيد اى ملك الموت نسبت به رفيق ما مدارا كن، كه او م__ردى

با ايمان اس__ت، ملك الموت عرض__ه داش__ت: اى محم__د، مژده كه من نسبت به هر مؤمن__ى م__دارا م_ى كن_م.

(122) مرگ و برزخ

اى محمد، بدان كه من بعد از آن كه روح آدميان را قبض مى كنم، لحظه اى گوشه خانه مى ايستم و مى گويم به خدا سوگند كه من هيچ گناهى ندارم، چون مأمورم و من بار ديگر و بار ديگر به اين خانواده بر مى گردم، الحذر الحذر و خداى تعالى هيچ اهلى بيتى و كلوخى و موئى و كركى در خشكى و دريا خلق نكرده، مگر آن كه من در هر شبانه روز پنج نوبت آن ها را از نظر مى گذرانم.

حت__ى من به صغير آنان و كبيرشان از خودشان آشناترم و به خدا سوگند اى محمد، من ق__ادر نيستم كه حتى ج__ان يك پشه را قب__ض كنم، مگر وقتى كه خداى تعالى م_را دستور قب__ض آن را بده__د.(1)

1- ال_مي__________زان ج: 16 ، ص: 375.

ملك الموت در روايات اسلامى (123)

قيافه ملك الموت (از مشاهدات رسول اللّه در شب معراج)

... آن گاه به فرشته اى از فرشتگان گذشتم كه در مجلسى نشسته بود، فرشته اى بود كه همه دنيا در ميان دو زانويش قرار داشت، در اين ميان ديدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه مى كند و در آن چيزى نوشته بود و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى نگريست و نه به راست و قيافه اى چون قيافه مردم اندوهگين به خود گرفته بود، پرسيدم: اين كيست اى جبرئيل؟ گفت: اين ملك الموت است كه دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد، گفتم مرا نزديكش ببر قدرى با او صحبت كنم وقتى مرا نزديكش برد سلامش

(124) مرگ و برزخ

كردم و جبرئيل وى را گفت كه اين محمد نبى رحمت

است كه خدايش به سوى بندگان گسيل و مبعوث داشته عزرائيل مرحبا گفت و با جواب سلام تحيتم داد و گفت: اى محمد مژده باد ترا كه تمامى خيرات را مى بينم كه در امت تو جمع شده است.

گفتم حمد خداى منان را كه منت ها بر بندگان خود دارد، اين خود از فضل پروردگارم مى باشد آرى رحمت او شامل حال من است، جبرئيل گفت اين از همه ملائكه شديدالعمل تر است. پرسيدم آيا هر كه تاكنون مرده و از اين به بعد مى ميرد او جانش را مى گيرد؟ گفت آرى از خود عزرائيل پرسيدم آيا هر كس در هر جا به حال مرگ مى افتد تو او را مى بينى و در آن واحد بر ب_الين همه آن ها حاضر م_ى شوى؟ گ_فت آرى. ملك الموت اضافه كرد كه در تمامى دنيا در برابر آن چه خدا مسخر من كرده و مرا بر آن سلطنت داده بيش از يك پول سياه نمى ماند كه در دست مردى باشد و آن را در

قيافه ملك الموت (از مشاهدات رسول اللّه...) (125)

دست بگرداند و هيچ خانه اى نيست مگر آن كه در هر روز پنج نوبت وارسى مى كنم و وقتى مى بينم مردمى براى مرده خود گريه مى كنند مى گويم گريه مكنيد كه باز نزد شما برمى گردم و آن قدر مى آيم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى جبرئيل فوق مرگ واقعه اى نيست؟ جبرئيل گفت بعد از مرگ شديدتر از خود مرگ است! (1)

جان كندن حق است! و مردن، انتقال به خانه ديگر

1- ال_مي_________زان ج: 13، ص: 3.

(126) مرگ و برزخ

«وَ جاءَتْ سَكْ_رَةُ الْمَوْتِ بِالْحَ_قِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ،»

«و سكرات مرگ كه قضاء حتمى خدا است مى آيد و به انسان گفته مى شود اين هم__ان

بود كه براى فرار از آن حيله مى كردى.» (19 / ق)

م__راد از سَكْرَه و مستى م__وت، حال نَزْع و جان كن__دن آدمى اس__ت، كه مانند مستان مشغ__ول به خودش اس__ت، نه مى فهم__د چه مى گويد و نه مى فهمد اطرافيان_ش درباره اش چه مى گويند.

و اگر آمدن سكره موت را مقيد به قيد حق كرد، براى اين است كه اشاره كند به اين كه مسأله مرگ جزء قضاهاى حتمى است كه خداى تعالى در نظام عالم رانده، و از خود مرگ غ_رض و منظور دارد، همچنان كه از آيه: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ اِلَيْنا تُرْجَعُونَ،» (35/انبياء) نيز اين معنا استفاده مى شود، چون مى فهماند

جان كندن حق است! و مردن، انتقال به خانه ديگر (127)

منظور از ميراندن همگى شما آزمايش شما است.

و مردن عبارت است از انتقال از يك خانه به خانه اى كه بعد از آن و ديوار به ديوار آن قرار دارد و اين مرگ و انتقال حق اس__ت، همان طور كه بعث و جنت و نار حق است! اين معناي__ى است كه از كلم__ه ح__ق مى فهمي__م.

«ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ - اين همان بود كه براى فرار از آن حيله مى كردى.»

اين عبارت، اشاره است به اين كه انسان طبعا از مرگ كراهت دارد، چون خداى تعالى زندگى دنيا را به منظور آزمايش او در نظرش زينت داده است.(1)

گرفتن جان انسان ها در حين خواب و حين مرگ

1- الميزان ج: 18، ص: 522.

(128) مرگ و برزخ

«اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتى قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الاُْخْرى اِلى اَجَلٍ مُسَمًّى اِنَّ فى ذلِكَ لاَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّ_روُنَ،»

«خداست كه جان ها را در دم مرگ مى گيرد و آن ها

هم كه نمرده اند در خواب مى گيرد، پس هر يك از جان ها كه مرگش رسيده باشد، نگه مى دارد و آن ديگرى را به بدنش بر مى گرداند تا مدتى معين، به درستى كه در اين جريان آيت ها ه_ست ب_راى مردم_ى كه تفكر كنند.» (42 / زمر)

«اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ...» حصرى كه در آيه هست نشان مى دهد قبض روح تنها كار

گرفتن جان انسان ها در حين خواب و حين مرگ (129)

خداى تعالى است، لا غير. يعنى اصالت در گرفتن جانها كار خداست نه غير، ولى به تبعيت و به اجازه خدا كار ملك الموت و فرستادگان خدا كه ياران ملك الموتند نيز هست، همان طور كه اين ياران هم به اجازه ملك الموت كار مى كنند.

«اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حينَ مَوْتِها،» مراد از انفس، ارواح است، ارواحى كه متعلق به بدنها است، نه مجموع روح و بدن، چون مجموع روح و بدن كسى در هنگام مرگ گرفته نمى شود، تنها جان ها گرفته مى شود، يعنى علاقه روح از بدن قطع مى گردد و ديگر روح ب_ه كار ت_دبير ب_دن و دخ_ل و ت_صرف در آن ن_مى پ_ردازد.

مراد از كلمه «موتها» مرگ بدنها است، خدا جان ها را در هنگام مرگ بدن ها مى گيرد و در مورد خواب هم چنين است، چون روح نمى خوابد، بلكه اين بدن است كه به خواب مى رود. «وَ الَّت__ى لَمْ تَمُ__تْ فى مَنامِه_ا،» يعنى آن أنفس_ى كه در هنگ_ام خواب نمرده اند.

(130) مرگ و برزخ

خداى تعالى مابين همين ارواح و انفسى كه در هنگام خواب قبض مى شوند، تفصيل مى دهد و آن را دو قسم مى كند و مى فرمايد: «فَيُمْسِكُ الَّتى قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الاُْخْرى اِلى اَجَلٍ مُسَمًّى،» يعنى آن ارواحى كه قضاى خدا بر مرگشان رانده شده، نگه مى دارد

و ديگر به بدنها بر نمى گرداند و آن ارواحى كه چنين قضايى بر آن ها رانده نشده، آن ها را روانه به سوى بدن ها مى كند، تا آن كه براى مدتى معين كه م_نتهى اليه زن_دگى آن هاست زنده بمانند.

و اين كه مدت معين را غايت روانه كردن ارواح قرار داده، خود دليل بر آن است كه مراد از روانه كردن ارواح، جنس آن است، به اين معنا كه بعضى از أنفس را يك بار ارسال مى كند و بعضى را دو بار و بعضى را بيشتر و بيشتر تا برسد به آن مدت مقرر.

از اين جمله دو نكته استفاده مى شود، اول اين كه: نفس آدمى غير از بدن اوست، براى

گرفتن جان انسان ها در حين خواب و حين مرگ (131)

اين كه در هنگام خواب از بدن جدا مى شود و مستقل از بدن و جداى از آن زندگى مى كند.

دوم اين كه: مردن و خوابيدن، هر دو توفى و قبض روح است، بله اين فرق بين آن دو هست كه مرگ قبض روحى است كه ديگر برگشتى برايش نيست و خواب قبض روحى است كه ممكن است روح دوباره ب_رگردد.

خداى سبحان سپس آيه را با جمله «اِنَّ فى ذلِكَ لاَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّروُنَ،» تمام مى كند و مى فهماند كه: مردم متفكر از همين خوابيدن و مردن متوجه مى شوند كه مدبر امر آنان خداست و روزى همه آنان به سوى خدا بر مى گردند و خداوند سبحان به حساب اعم__الشان مى رسد.(1)

1- الميزان ج: 17، ص: 407.

(132) مرگ و برزخ

م__رگ و خ__واب

«وَ هُوَ الَّذى يَتَوَفّيكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضىآ اَجَلٌ مُسَمّىً ثُمَّ اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»

«و او چنان خدايى است كه

مى ميراند شما را در شب و مى داند آن چه را كه كسب مى كنيد به روز، بعد از آن برمى خيزاند شما را در آن روز، تا بگذرد آن موعدى كه معين فرموده، سپس به سوى خدا است برگشت شما، آن گاه، آگاه مى س_ازد شما را به آن چه كه ام_روز م_ى كنيد.» (60 / انعام)

مرگ و خواب (133)

مرگ و خواب، هر دو در قطع كردن رابطه نفس از بدن مشتركند، همان طورى كه بعث به معناى بيدار كردن و بعث به معناى زنده كردن، هر دو در برقرار ساختن مجدد اين رابطه شريك مى باشند، زيرا هر دو باعث مى شوند كه نفس دوباره آن تصرفاتى را كه در بدن داشت، انجام دهد.

خداى متعال شما را در شب مى ميراند در حاليكه مى داند آن چه را كه در روز عمل كرده و انجام داديد، ولى روح هاى شما را نگه نمى دارد، تا مرگ شان ادامه يابد بلكه براى اين كه اجل هاى معين شما به آخر برسد شما را دوباره زنده مى كند و پس از آن به واسطه مرگ و حشر به سوى او بازخواهيد گشت و شما را از اعمالتان كه انجام داده ايد، خبر خواهد داد.

اين كه فرمود: «يَتَوَفّيكُمْ - مى گيرد شما را،» و نفرمود: «يُتَوَفّى رُوحَكُمْ - روحكم

(134) مرگ و برزخ

مى گي__رد ج_ان شما را،» دلالت دارد بر اين كه حقيق_ت انسان__ى كه م__ا از آن به كلم_ه «من» تعبير مى كنيم، همان روح انسانى است و بس و چنان نيست كه ما خيال مى كنيم كه روح جزئى از انس__ان است و يا صف__ت و يا هيات_ى اس_ت كه عارض بر انسان مى شود.

حقيقت آدمى تن خاكى او نيست، بلكه روح او است و بنابراين با قبض روح كردن ملك الموت،

چيزى از اين حقيقت گم نمى شود!

مى فرماي__د: خداى تعالى آن كس__ى است كه با عل__م به اين كه شم__ا در روز چه كارها كرده ايد در شب جان ت__ان را گرفته و دوب_اره در روز ب_عد، م_بعوث ت_ان م_ى كند.

«ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ ف_يهِ لِيُقْضىآ اَجَ_لٌ مُسَمّىً....»

غرض از اين بعث را، عبارت دانست از وفاى به اجل مسمى و به كار بردن آن، و آن اجل وقتى است كه در نزد خدا معلوم و معين است و زندگى دن_ي__وى

مرگ و خواب (135)

ان_سان ي_ك ل_حظه از آن ت_خطى ن_مى ك_ند.(1)

ملائكه حافظ جان انسان و ملائكه مأمور گرفتن جان انسان

«وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّىآ اِذا جآءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ. ثُمَّ رُدُّوآا اِلَى اللّهِ مَوْلهُمُ الْحَقِّ اَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ اَسْرَعُ الْحسِبينَ،»

«و خدا قاهر است و در قهر و قدرت مافوق بندگان مى باشد و مى فرستد بر شما

1- ال_مي__زان ج: 7، ص: 184.

(136) مرگ و برزخ

نگاهبانانى، تا آن كه بيايد يكى از شما را مرگ و بگيرد جان شما را فرشتگان ما و ايشان در انجام مأموريت خود، هرگز كوتاهى نمى كنند. بعد از آن برگردانيده مى شوند به سوى خدايى كه مستولى امور ايشان و راست گو و درست كردار است، بدانيد كه از ب_راى خ_دا است حكم در آن روز و خداوند سريع ترين حساب كنندگان است!» (61و62/ انعام)

خداى تعالى از فرشتگان خود كسانى را مأمور كرده تا انسان را از گزند حوادث و دستبرد بلاها و مصائب حفظ كنند و حفظ هم مى كنند و از هلاكت نگهش مى دارند تا اجلش فرا رسد، در آن لحظه اى كه مرگش فرا مى رسد دست از او برداشته و به دست بلاها و گرفتارى ه__ا مى سپارندش تا ه_لاك شود.

ملائكه حافظ جان انسان

و ملائكه مأمور... (137)

«... حَتّىآ اِذا جآءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ. ثُمَّ رُدُّوآا اِلَى اللّهِ مَوْلهُمُ الْحَ__قِّ اَلا لَ__هُ الْحُكْ__مُ وَ هُ__وَ اَسْ__رَعُ الْحسِبي_نَ،»

ملائكه مأمور قبض ارواح نيز از حدود مأموريت خود تجاوز نكرده و در انجام آن كوتاهى نمى كنند، وقتى بر آنان معلوم شد كه فلان شخص بايستى در فلان ساعت و در تحت فلان شرايط قبض روح شود، حتى يك لحظه او را مهلت نمى دهند، و اين معنايى اس_ت ك_ه از آي_ه استف__اده مى ش__ود.

اين رسل همان كاركنان و اعوان ملك الموت هستند، به دليل اين كه در آيه: «قُلْ يَتَوَفّكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ،» (11 / سجده) نسبت قبض ارواح را تنها به ملك الموت مى دهد و هيچ منافاتى هم ندارد كه يكجا نسبت آن را به ملك الموت داده و در جاى ديگر يعنى آيه مورد بحث به رسل و در مورد ديگر يعنى آيه: «اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ،»

(138) مرگ و برزخ

(42 / زم_ر) ب_ه پروردگار داده باشد.

«ثُ_مَّ رُدُّوا اِلَى اللّهِ مَوْليهُمُ الْحَقِّ.»

اين جمله اشاره است به اين كه: پس از مرگ برانگيخته شده و به سوى پروردگارشان بر مى گردند. و اگر خداى تعالى را توصيف مى كند به اين كه مولاى حق آنان است، براى اين است كه به علت همه تصرفاتى كه قبلاً ذكر كرده بود، اشاره نمايد و بفهماند كه خداوند اگر مى خواباند و بيدار مى كند و مى ميراند و زنده مى كند، براى اين است كه او مولاى حقيقى و صاحب اختيار عالم است.(1)

معقبات يا مراقبان انسان

1- ال_مي________زان ج: 7، ص: 187.

معقبات يا مراقبان انسان (139)

«لَهُ مُعَقِّبتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِه يَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى

يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ اِذا اَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوءً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِ_نْ دُونِ_ه مِنْ والٍ،»

«براى انسان مأمورانى است كه از جلو رو و از پشت سرش، او را از فرمان خدا حفاظت مى كنند و خدا نعمتى را كه نزد گروهى هست تغيير ندهد، تا آن چه را كه ايشان در ضميرشان هست تغيير دهند و چون خدا براى گروهى بدى بخواهد هيچ كس نمى تواند جلو آن را بگيرد و براى ايشان غير از خدا اداره كننده اى نيست.» (11 / رعد)

معناى معقب، چيزيست كه از دنبال و پشت سر انسان بيايد، پس ناگزير بايد آدمى

(140) مرگ و برزخ

را چنين تصور كرد كه در راهى مى رود و معقبات، دورش مى چرخند و اتفاقا خداوند از اين راه هم خبر داده و فرموده: «يا اَيُّهَا الاِْنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحا فَمُلاقيهِ،» (6 / انشقاق) و نيز در معناى اين آيه آيات ديگرى است كه دلالت مى كند بر رجوع آدمى به پروردگارش، مانند جمله: «وَ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ،» (28 / بقره) و جمله: «وَ اِلَيْهِ تُقْلَبُونَ.» (21 / عنكبوت) بنابراين، براى آدمى كه بر حسب اين ادله به سوى پروردگارش بر مى گردد تعقيب كنندگانى است كه از پيش رو و از پشت سر مراقب او هستند.

معناى جمله: «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِه،» هم امور مادى و جسمانى را شامل مى شود و هم امور روحى را. و اين معقباتى كه خداوند از آن ها خبر داده در اين گونه امور از نظر ارتباطش به انسان ها دخل و تصرفهايى دارند و اين انسان كه خداوند او را توصيف كرده به اين كه: مالك نفع و ضرر، مرگ و حيات و بعث

و نشور خود نيست و قدرت بر

معقبات يا مراقبان انسان (141)

حفظ هيچ يك از خود و آثار خود را ندارد، چه آن ها كه حاضرند و چه آن ها كه غائبند و اين خداى سبحان است كه او و آثار حاضر و غائب او را حفظ مى كند و در عين اين كه فرموده: «اللّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ،» (6 / شورى) و نيز فرموده: «وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ حَفيظٌ،» (21/سباء) در عين حال وسائطى را هم در اين حفظ كردن، اثبات نموده و مى فرمايد: «وَ اِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ!» (10/انفطار)

پس اگر خداى تعالى آثار حاضر و غايب انسانى را به وسيله اين وسائلى كه گاهى آن ها را حافظين ناميده و گاهى معقبات خوانده حفظ نمى فرمود، هر آينه فنا و نابودى از هرجهت آن هارا احاطه نموده و هلاكت از پيش رو و پشت سر به سويشان مى شتافت، چيزى كه هست همان طور كه حفظ آن ها به امرى از ناحيه خداست هم چنين فناى آن ها و فساد و هلاكتشان به امر خداست، زيرا ملك هستى از آن اوست و جز او كسى مدبر و

(142) مرگ و برزخ

متص__رف در آن نيست، اين آن حقيقت__ى است كه تعلي__م قرآن_ى بدان هدايت مى كند.(1)

1- ال_مي_____زان ج: 11، ص: 421.

معقبات يا مراقبان انسان (143)

قطع ارتباطات مادى و تنهايى انسان در بازگشت

«وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُردى كَما خَلَقْنكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْنكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعآءَكُمُ الَّذينَ كُنْتُ_مْ زَعَمْتُمْ اَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكؤُا لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَ_لَّ عَنْكُ_مْ م_ا كُنْتُ_مْ تَ_زْعُمُونَ،» «شما تك تك چنان كه نخستين بار خلقتان كرده ايم پيش ما آمده ايد و آن چه را به شما عطا كرده بوديم پشت سر گذاشته ايد و واسطه هاى تان را كه مى پنداشتيد در عبادت شما شريكند با

شما نمى بينيم، روابط شما گسيخته و آن چه مى پنداشتيد نابود شده است.» (94 / انعام)

(144) مرگ و برزخ

اين آيه شريفه خبر از حقيقت زندگى انسانى در نشات آخرت مى دهد، آنروزى كه با مردن بر پروردگار خود وارد شده و حقيقت امر را دريافته مى فهمد كه او فقط مدبر به تدبير الهى بوده و خواهد بود و جز خداى تعالى چيزى زن_دگى او را اداره ن_مى كرده و ن_مى ك_ند.

آرى اين آن حقيقتى است كه قرآن پرده از روى آن برداشته و به عبارات مختلفى آن را به بشر گوشزد نموده، از آن جمله در آيه: «نَسُوا اللّهَ فَاَنْسيهُمْ اَنْفُسَهُمْ اُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ،» (19 / حشر) فرموده كه وقتى انسان از حالت بندگى بيرون رفت قهرا پروردگار خود را فراموش مى كند و همين فراموش كردن خدا باعث مى شود كه خودش را هم فرام__وش كند و از حقيق__ت خود و سع_ادت واقعيش غافل بماند.

و ليكن همين انسان وقتى با فرا رسيدن مرگ جان از كالبدش جدا شود ارتباطش

قطع ارتباطات مادى و تنهايى انسان در بازگشت (145)

با تمامى علل و اسباب مادى قطع مى گردد، چون همه ارتباط آن ها با بدن انسان مى باشد و وقتى بدنى نماند قهرا آن ارتباطها نيز از بين خواهد رفت و آنوقت است كه به عيان مى بيند آن استقلالى كه در دنيا براى علل و اسباب مادى قائل بود خيالى باطل بوده و با بصيرت تمام مى فهمد كه تدبير امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده و جز او رب ديگرى نداشته و مؤثر ديگرى در امورش نبوده است.

پس اين كه فرمود: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُردى كَما خَلَقْنكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ،» اشاره است به حقيقت

امر و جمله: «وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْنكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ...،» بيان بطلان سببيت اسباب و عللى است كه انسان را در طول زندگيش از ياد پروردگارش غافل مى سازد. و اين كه فرمود: «لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَ_لَّ عَنْكُ_مْ م_ا كُنْتُ_مْ تَ_زْعُمُونَ،» علت و جهت انقطاع انسان را از اسباب و سقوط آن اسباب را از استقلال در سببيت بيان مى كند،

(146) مرگ و برزخ

و حاصل آن بيان اين است كه سبب آن انكشاف بطلان پندارهايى است كه آدمى را در دن_يا ب_ه خ_ود مشغول و سرگرم م_ى كرده است.(1)

سؤال قبر - سؤال ملائكه از ديندارى انسان تازه مرده

«اِنَّ الَّذينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظ_الِمى اَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَْرْضِ قالُوا اَلَمْ تَكُنْ اَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِروُا فيها

1- ال_مي__زان ج: 7، ص: 396.

سؤال قبر - سؤال ملائكه از ديندارى انسان... (147)

فَاُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيرا. اِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّسآءِ وَ الْوِلْدانِ لايَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدوُنَ سَبيلاً. فَاُولآئِكَ عَسَ_ى اللّهُ اَنْ يَعْفُ__وَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللّهُ عَفُوّا غَ_فُ_ورا،»

«كسانى كه فرشتگان قابض ارواح در حالى جانشان را مى گيرند كه ستمگر خويشند از ايشان مى پرسند: مگر چه وضعى داشتيد كه اين چنين به خود ستم كرديد مى گويند: در سرزمينى كه زندگى مى كرديم، اقويا ما را به استضعاف كشيدند، مى پرسند: مگر زمين خدا وسيع نبود و نمى شد به سرزمينى ديگر مهاجرت كنيد؟ و چون پاسخ و حجتى ندارند منزلگاهشان جهنم است كه چه بد سرانجامى است. مگر آن مستضعفينى از مردان و زنان و كودكان كه نه مى توانند استضعاف كفار را از خود دور سازند و نه مى توانند از آن سرزمين به جايى ديگر

(148) مرگ و برزخ

مهاجرت كنند. كه اينان

اميد هست خدا از آن چه نبايد مى كردند درگذرد، كه عفو و م_غفرت كار خ_دا است.» (97 تا 99 / نساء)

ملائكه از افرادى كه به خود ظلم كرده اند، در هنگام مرگشان مى پرسند: در چه شرايطى بوديد: «فيمَ كُنْتُمْ؟» يعنى از نظر ديندارى در چه وضعى قرار داشتيد؟ آنان در پاسخ مى گويند: ما در زمين مستضعف بوديم!

(مراد از افرادى كه به خود ظلم كرده اند، هم چنان كه آيه سوره نحل تأييد مى كند، ظلم به نفس است و ظلم به نفس در اثر اعراض از دين خدا و ترك اقامه شعائر خدا حاصل مى شود و اين نيز در اثر واقع شدن و زندگى كردن در بلاد شرك و در وسط كفار قرار گرفتن پديد مى آيد، انسان وقتى خود را در چنين وضعى و موقعيتى قرار دهد ديگر راهى ندارد كه معارف دين را

سؤال قبر - سؤال ملائكه از ديندارى انسان... (149)

بياموزد و بدانچه دين خدا او را بدان مى خواند عمل كند و به وظائف عب_وديت قيام نمايد.)

اين سؤال ملائكه موكل بر قبض ارواح اختصاص به ظالمين ندارد، بلكه همان طور كه از آيات سوره نحل نيز استفاده مى شود، اين سؤال را از همه مى كنند، چه متقين و چه غير ايشان و به راستى مى خواهند بفهمند كه اين شخص كه دارند جانش را مى گيرند، از كدام طائفه بوده و وقتى معلومشان شد كه از ظالمين بوده، آن وقت به عنوان سرزنش مى پ__رسن__د: «اَلَ_مْ تَكُ__نْ اَرْضُ اللّ__هِ واسِعَ__ةً؟»

ملائكه در گفتار خود كلمه ارض را بر كلمه اللّه اضافه كردند و زمين را به خدا نسبت داده، پرسيده اند: مگر ارض خدا واسع نبود؟ و اين خالى از يك نكته نيست و آن نكته

اشاره است به اين كه خداى سبحان قبل از آن كه بندگان خود را به ايمان و عمل صالح دعوت كند، اول زمين خود را فراخ قرار داد تا اگر كسى شرائط محليش اجازه اش

(150) مرگ و برزخ

نمى دهد ايمان بياورد به محل ديگر برود و اين نكته كه در آيه مورد بحث بطور اشاره آمده در آيه زير نيز به آن اشاره كرده مى فرمايد:

«وَمَنْ يُهاجِرْفى سَبيلِ اللّهِ يَجِدْفِى الاَْرْضِ مُراغَماكَثيرا وَسَعَةً...!»(100/نساء)

خداى تعالى بعد از نقل گفتگوى ملائكه با انسان در حال احتضار درباره ستمكاران حكم كرده به اين كه اينان منزلگاهشان جهنم است و بد منزلگاهى است! «اِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّسآءِ وَالْوِلْدانِ...،»

مى فرماي__د: افرادى كه قبلاً مورد بحث بودند ادعاى استضعاف مى كردند، در حقيقت مستضع__ف نبودند، چون مى توانستند شرائط زندگى خود را عوض كنند و خود را از استضعاف رها سازند، مستضع__ف حقيقى اين م__ردان و زن__ان و كودكانى هستند كه نمى توانند خ_ود را از وض_ع_ى كه دارند رها سازند.

سؤال قبر - سؤال ملائكه از ديندارى انسان... (151)

و اگر بطور مفصل يكى يكى طبقات آن ها را بر شمرد و فرمود: مردان و زنان و كودكان، براى اين بود كه حكم الهى را بطور روشن بيان كند و ديگر جاى سؤال براى كسى باقى نگذارد.

«لا يَ_سْتَ_ط_يعُ_ونَ ح_يلَ__ةً وَ لا يَ_هْتَ_دوُنَ سَ_بي_لاً،»

همه ستمكاران نام برده جايگاهشان در جهنم است، مگر مستضعفينى كه استطاعت ندارند و نمى توانند استضعافى را كه از ناحيه مشركين متوجه آنان شده، با حيلتى از خود برگردانند و براى خلاصى از شر آنان راه به جايى نمى برند.

و در اين آيه دلالتى فى الجمله و سربسته هست بر صحنه اى كه در زبان روايات از آن تعبير شده به سؤال قبر و فرموده اند كه فرشتگان خداى تعالى

از هر كسى كه از دنيا مى رود و او را دفن مى كنند سؤالهايى پيرامون دين او و عقائدش از او مى كنند و اين تنها

(152) مرگ و برزخ

آي_ه مورد بحث نيست كه بر آن صحن_ه دلالت دارد، بلكه آيات زير نيز بر آن دلالت دارد:

«اَلَّذينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ فَاَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى اِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، فَادْخُلُوا اَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَلَبِئْسَ مَثْ_وَى الْمُتَكَبِّرينَ، وَ قيلَ لِلَّذينَ اتَّقَوْا ماذا اَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْرا.» (28/نحل)

سؤال ملائكه كه مى پرسند: «فيمَ كُنْتُمْ؟» سؤالى است از حال و وضعى كه از نظر دين در زندگى داشتند و اين ها كه مورد سؤال قرار مى گيرند، كسانى هستند كه از جهت دين وضع خوبى نداشتند و لذا در پاسخ ملائكه به جاى اين كه حال خود را شرح بدهند سبب آن را ذكر مى كنند و آن سبب اين است كه در زندگى در سرزمينى زندگى مى كرده ان__د كه اهل آن مش__رك و نيرومند بودن__د و اين طائفه را استضعاف كرده، بي__ن آن__ان و بي__ن اين كه به شراي_ع دين تمسك جسته و به آن عم__ل كنند حائل شدند:

سؤال قبر - سؤال ملائكه از ديندارى انسان... (153)

«قالُ__وا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَْرْضِ قالُ__وا اَلَمْ تَكُنْ اَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِروُا فيها.»

و چون اين عذر يعنى عذر استضعاف (البته اگر راست گفته باشند،) بدين جهت مانع ديندارى آنان شده كه نخواسته اند از آن شهر و آن سرزمين چشم بپوشند، وگرنه دچار اين استضعاف نمى شدند، پس استضعاف اين مستضعفين بطور مطلق نبوده، استضعافى بوده كه خودشان خود را به آن دچار كردند و مى توانستند با كوچ كردن از سرزمين شرك به سرزمين

ديگر خود را از آن برهانند، لذا فرشتگان ادعاى آنان را كه گفتند: ما مستضعف بوديم تكذيب مى كنند و مى گويند: زمين خدا فراخ تر از آن بود كه شما خود را در چنان شرايط قرار دهيد، شما مى توانستيد از حومه استضعاف درآييد و به جاى ديگر كوچ كنيد، پس شما در حقيقت مستضعف نبوديد، چون مى توانستيد از آن

(154) مرگ و برزخ

حومه خارج شويد، پس اين وضع را خودبراى خود و به سوءاختيار خود پديد آورديد.(1)

ع_ذاب دردن_اك ظ_المين در غ_مرات م_وت

«... وَ لَوْ تَرىآ اِذِ الظّلِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلآئِكَةُ باسِطُوا اَيْديهِمْ اَخْرِجُوآا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ ءايَتِه تَسْتَكْبِرُونَ،»

«... اگر ببينى كه ستمگران در گرداب هاى مرگند و فرشتگان دست هاى خويش گشوده و گويند جان هاى خويش برآريد امروز به گناه آن چه درباره خدا بناحق

1- ال_مي_زان ج: 5، ص: 76.

عذاب دردناك ظالمين در غمرات موت (155)

مى گفتيد و از آيه هاى وى گردنكشى مى كرده ايد سزايتان عذاب خفت و خوارى است.» (93 / انعام)

جهال__ت دائمى و نيز گرفتارى و شدتى را كه احاطه به انسان داشته و از هر طرف راه نجات از آن مسدود باشد غَمْر مى گويند. از ظاهر سياق آيه به دست مى آيد آن كارى كه ملائكه بر سر ستمگران در مى آورند همان چيزى است كه جمله: «اَخْرِجُوآا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْ__زَوْنَ عَذابَ الْهُ__ونِ!» آن را بيان و حكاي__ت مى كند، چون اين جمله حكايت قول ملائكه است نه قول خداى سبحان و تقدير آن اين است كه: ملائكه به آنان مى گويند جانت__ان را بيرون كنيد... و اين كلام را در هنگ__ام گرفتن جان آن__ان مى گويند و بطورى سخ__ت جانشان را مى گيرن__د كه در

دادن ج__ان ع_ذاب دردناكى را م_ى چشند.

(156) مرگ و برزخ

اين عذاب جان دادن ايشان است، هنوز عذاب قيامتشان در پى است، هم چنان كه ف_رموده: «وَ مِ_نْ وَرائِ_هِمْ بَ_رْزَخٌ اِل_ى يَ_وْمِ يُبْعَثُونَ.» (100 / م_ؤمنون).

پس معلوم شد كه مراد از اَلْيَوْم در جمله: «الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ» روز فرا رسيدن مرگ است كه در آن روز به عذاب دردناكى جزا داده مى شوند، هم چنان كه مقصود از برزخى كه در آيه سابق الذكر بود همان روز است.

و نيز معلوم شد كه مراد از ظالمين كسانى هستند كه يكى از آن سه گناه را كه خداوند آن ها را از شديدترين ظلمها دانسته مرتكب شوند و آن سه گناه عبارت بود از: دروغ بستن بر خ_دا، ادعاى نبوت به دروغ و استهزاء به آيات خداوندى.

شاهد بر اين كه مراد از ظالمين، مرتكبين همين ظلمهاى مذكور در آيه مى باشند اين است كه سبب عذاب ظالمين را يكى قول به غير حق دانسته و خود واضح است كه اين

عذاب دردناك ظالمين در غمرات موت (157)

كار، كار همان كسانى است كه به دروغ به خدا افترا مى بندند و شركايى به او نسبت داده و يا حكم تشريعى و يا وحى دروغى را به او نسبت مى دهند.

و ديگر استكبار از پذيرفتن آيات خدا كه كار همان كس است كه گفته بود: «سَأُنْزِلُ مِثْلَ مآ اَنْزَلَ اللّهُ.» (93 / انعام)

امرى كه در جمله: «اَخْرِجُوآا اَنْفُسَكُمُ،» است، امرى است تكوينى، زيرا به شهادت آيه: «وَ اَنَّهُ هُوَ اَماتَ وَ اَحْيا،» (44 / نجم) مرگ انسان مانند زندگيش در اختيار خود او نيست تا صحيح باشد به امر تشريعى مأمور به بيرون كردن جان خود شود، پس امر به اين كه «جان

خود را بيرون كنيد!» امرى تكوينى است كه ملائكه يكى از اسباب آن است، حال با اين كه جان آدمى در اختيار خودش نيست و با اين كه اصولاً روح از جسمانيات نيست تا در بدن مادى جاى گيرد، بلكه سنخ ديگرى از وجود را دارا است كه يك نحوه

(158) مرگ و برزخ

اتحاد و تعلقى به بدن دارد، چرا فرمود جانهايتان را از بدن بيرونم كنيد؟ مراد از آن قطع علاقه روح است از بدن، مى فرمايد: اى پيغمبر، اى كاش اين ستمكاران را مى ديدى در آن موقعى كه در شدايد مرگ و سكرات آن قرار مى گيرند و ملائكه شروع مى كنند به عذاب دادن ايشان در قبض روحشان و به ايشان خبر مى دهند كه بعد از مرگ هم در عذاب واقع شده و به كيفر قول به غير حق و استكبار از آيات خداوند دچار هوان و ذلت مى گردند.(1)

سؤال ملائكه موت درباره خدايان دروغين!

1- ال_مي_زان ج: 7، ص: 394.

سؤال ملائكه موت درباره خدايان دروغين! (159)

«فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَ_رى عَلَى اللّهِ كَذِبا اَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ اُولآئِكَ يَنالُهُمْ نَصيبُهُمْ مِ__نَ الْكِتابِ حَتّ__ىآ اِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا اَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قالُ_وا ضَلُّوا عَنّ_ا وَ شَهِ__دُوا عَلىآ اَنْفُسِهِ__مْ اَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ،»

«كيست ستمگرتر از آن كس كه به دروغ بر خداى تعال__ى افتراء ببندد و يا آيات او را تكذي_ب كند؟ نصي__ب مقررشان به ايشان مى رسد، تا آن ك_ه فرستادگان ما به سويش__ان رفته بخواهند جانش__ان را بگيرن__د از ايشان مى پرسن__د: كجاست آن چيزهاي__ى كه غي_ر از خ__دا مى خواندي__د؟ گويند آن ه__ا را نمى بيني__م و با اين اعت__راف علي__ه خ__ود گواه__ى دهن__د ك__ه ك_اف_ر بوده ان__د.» (37 / اعراف)

(160) مرگ و برزخ

كسانى

كه با ارتكاب شرك و عبادت بت ها به خداوند دروغ بسته و يا با رد همه احكام دين و يا بعضى از آن آيات او را تكذيب نمودند، بهره شان از كتاب و آن چه كه از خير و شر در حقشان مقدر شده در خلال زندگى دنيويشان به آنان خواهد رسيد، تا آن كه اجلهايشان سر آمده و فرستادگان ما كه همان ملك الموت و ياران اويند بر ايشان نازل شده جانشان را بستانند، آن وقت است كه از ايشان سؤال مى شود كجايند آن شركاي__ى كه براى خداوند اتخ__اذ كرده آن ها را شفيع درگاه خدا مى دانستيد؟ در جواب مى گويند: ما نمى بينيم آن ه__ا را، يعنى آن ها را آن اوصافى كه برايشان قائل بوديم نمى يابيم.

آرى، عليه خود شهادت مى دهند به اين كه در دنيا كافر بوده اند، چون با مشاهده حقيقت امر را مى بينند و معلومشان مى شود كه غير از خداى سبحان چيزى نيست

سؤال ملائكه موت درباره خدايان دروغين! (161)

كه مستقلاً داراى نفع يا ضررى باشد و آن نسبت ها كه به اولياى خود مى دادند ه_مه خ_طا ب_وده است.(1)

ت_سل_ي_م ك_اف_ران در ح_ال ج_ان ك_ن_دن

«اَلَّذينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ فَاَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى اِنَ اللّهَ عَليمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ،»

«هم_ان كسانى كه در آن حال كه ستمگ__ر بر خويشند چ__ون فرشتگ__ان جانشان

1- ال_مي__زان ج: 8، ص: 141.

(162) مرگ و برزخ

را بگيرند، اطاع__ت عرضه كنن__د و گويند ما هيچ كار بدى نمى كرديم، چنين نيس__ت بلك_ه خ__دا از اعمال__ى ك__ه مى ك__رده ان__د آگ__اه اس___ت.» (28 / نحل)

كافران همان كسانى هستند كه ملائكه جانهايشان را مى گيرند در حالى كه سرگرم ظلم و كفر خويشند ناگهان تسليم گشته و خضوع و انقياد پيش مى گيرند و چنين وانمود

مى كنند كه هيچ كار زشتى نكرده اند، ولى در همان حال مرگ، گفتارشان رد شده و تكذيب مى شوند و به ايشان گفته مى شود: آرى، شما چنين و چنان كرديد اما خدا به آن چه مى كرديد قبل ازاين كه به اين ورطه يعنى مرگ بيفتيد آگاه بود.(1)

1- ال_مي__زان ج: 12، ص: 341.

تسليم كافران در حال جان كندن (163)

فزع كفار در حال مرگ و گرفتارى از مكان قريب

«وَ لَوْ تَرى اِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ اُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَري_بٍ،»

«و اگر ببينى هنگامى كه كفار به فزع در مى آيند، پس در پيشگاه خدا فرارى نيست و چ_يزى از او ف_وت نمى شود، ب_لكه از جايى ن_زديك دستگير مى شوند،»

«وَ ق_الُوا امَنّا بِ_ه وَ اَنّ_ى لَ_هُمُ ال_تَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ،»

«و نيز گفتند: ايمان آورديم به آن قرآن، ولى چگونه از مكانى دور يعنى از قيامت ب_ه ايمان توانند رسيد،»

«وَ قَدْ كَفَرُوا بِه مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكانٍ بَعيدٍ،»

«با اين كه قبلاً به آن كفر ورزيدند و از مكانى دور سخن به ناديده رها مى كردند،»

(164) مرگ و برزخ

«وَ حيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَينَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِاَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ اِنَّهُمْ كانُوا فى شَكٍّ مُريبٍ،»

«مي__ان ايشان و آن آرزو كه دارن__د حايل افكند، چنان كه با نظاير ايشان از پ_يش همي__ن رفت__ار را كرد، كه آنان در شكى سخت بودند.» (51 تا 54 / سباء)

آيات چهارگانه مورد بحث، وصف حال مشركين در ساعت مرگ است. بنابراين جمله «وَ لَوْ تَرى اِذْ فَزِعُوا،» معنايش اين است كه چون اين مشركين به فزع جان كندن بيفتند نمى توانند از خدا فوت شوند و از او بگريزند و يا به جايى پناهنده گشته، يا چيزى را بين خدا و خ__ود حائ_ل سازند.

«وَ اُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَريبٍ.»

اين جمله كنايه است از اين كه بين آنان و كسى كه آنان را

فزع كفار در حال مرگ و گرفتارى از مكان قريب (165)

مى گيرد هيچ فاصله نيست و خداى سبحان خود را توصيف كرده به اين كه او قريب است و در جاى ديگر از معناى نزديكى خود خبر داده كه: «وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِروُنَ،» (85 / واقعه) و از نزديكى بيش از آن در آيه «وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ،» (16 / ق) خبر داده و از نزديكى كه از آن نيز بيشتر است در آيه «اَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه،» (24 / انفال) خبر داده است. سپس فرموده كه حتى از خود شما به خودتان نزديك تر است و اين موقف همان مرصاد است كه فرموده: «اِنَّ رَبَّ_كَ لَ_بِالْ_مِرْص_اد!» (14 / ف_جر)

با در نظر گرفتن اين آيات و اين كه مى دانيم گيرنده در جمله «وَ اُخِذُوا...» خود خدا اس__ت، ديگر چگونه تصور مى ش__ود كه آدمى بتواند از قدرت خدا فرار كند؟ با اين كه خدا از من به من نزديك تر است و يا چگونه ممك__ن است آدمى از قدرت ملائكه اش

(166) مرگ و برزخ

بگري__زد و از قلم بيفتد، با اين كه ملائكه مكرم كه اوام__ر را از خ__دا مى گيرن__د، ديگر هي_چ حاجب__ى و حائلى بين آن__ان و خدا نيس__ت و حتى واسط__ه اى هم در ك__ار ندارند.

پس اين كه فرمود: «وَ اُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَريبٍ،» (51 / سباء) نوعى تمثيل براى نزديكى خداى تعالى به آدمى است، تمثيل همان معنايى كه ما از قرب مى كنيم، چون قرب و بعد ما كه در زندان زمان و مكان قرار داريم، غير از قرب

و بعد در دستگاه الهى است و اگر بخواهيم از آن گفتگو كنيم، بايد تمثيل بياوريم وگرنه واقع قضيه مهم تر از آن است كه بتوان تصورش كرد.

«وَ قالُوا امَنّا بِه وَ اَنّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ،» مراد از اين كه فرمود از مكانى دور مى گيرند، اين است كه در عالم آخرت هستند، كه عالم تعيين جزاء است و آن بسيار دور است از دنيا، كه جاى عمل و محل اكتساب اختيارى است، چون در اين عالم براى

فزع كفار در حال مرگ و گرفتارى از مكان قريب (167)

كف__ار غيب، شهادت و شه_ادت، غيب ش__ده، همچنان كه آيه بعدى بدان اشاره مى نمايد:

«وَ قَدْ كَفَرُوا بِه مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكانٍ بَعيدٍ.»

مراد از جمله «وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكانٍ بَعيدٍ،» اين است كه از عالم دنيا درباره عالم آخرت نسبت هاى نسنجيده مى دهند، با اين كه به غير از پندار و مظنه دليلى ندارند و با اين كه اصلاً آخرت غايب از حواس اين هاست و با اين ح_ال چ_گونه م_ى گويند ب_عثى و ب_ه_شتى و دوزخ_ى ن_يست؟

عنايت در اين آيه همه در اين است كه دنيا نسبت به آخرت مكانى است بعيد، همچنان كه در جمله قبل آخرت را نسبت به دنيا مكانى بعيد مى خواند. و معناى هر دو آيه با هم اين است كه: مشركين وقتى گرفتار مى شوند، مى گويند: ما به حق كه همان قرآن است ايمان آورديم و كجا و كى مى توانند ايمان به قرآن را تناول

(168) مرگ و برزخ

كنند و بگيرند - ايمانى كه فايده نجات داشته باشد - براى اين كه در مكانى دور از دنيا گرفتار شده اند و حال آن كه آن ها در

دنيا بدان كفر ورزيدند و آخرت را با ظنون و اوهام و از مكانى بسيار دور انكار مى كردند.

«وَ حيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَينَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِاَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ اِنَّهُمْ كانُوا فى شَكٍّ مُريبٍ،» مراد از «ما يَشْتَهُونَ» لذائذ مادى دنيوى باشد، كه مرگ بين ايشان و آن لذائذ فاصله مى شود. و مراد از اشياع آن، اشباهشان از امتهاى گذشته است و يا كسانى است كه مذه__ب همين ه__ا را داشت_ه باشند.

و معناى آي_ه چنين اس_ت كه: بين مشركي_ن كه به عذاب خدا گرفتار شدند و بين لذائذى كه در دنيا داشتند، حيلوله و جداي_ى افتاد، هم_ان ط_ورك_ه با مردم_ى شبيه ايشان از مشركي_ن امت ه_اى گذشته همي_ن معامل_ه شد، به خاط_ر اين ك__ه از ام_ر ح_ق

فزع كفار در حال مرگ و گرفتارى از مكان قريب (169)

و ي_ا ام_ر آخ_رت در ش_ك بودن__د و سخنان__ى ب_دون دلي_ل درب_اره اش م__ى گفتن__د.(1)

وق_تى كه جان به ح_لقوم مى رس_د!

«فَلَوْلا اِذا بَلَغَ_تِ الْحُلْقُومَ،»

«پس چ__را وقتى ج__ان يكى از شما به حلق__وم مى رسد، تواناي__ى بازگردان__دن آن را نداريد؟» (83 / واقعه)

1- ال_مي______________زان ج: 16، ص: 587.

(170) مرگ و برزخ

در اين آيه خ_طاب به م_نكرين بعث و جزا مى فرمايد: اگر مى توانيد، جان محتضرى را كه دارد مى ميرد و تا حلقوم او رسيده، به او برگردانيد، اگر نمى توانيد، پس بدانيد كه مرگ مسأله اى است حساب شده و مقدر از ناحيه خدا، تا جانها را به وسيله آن ب_ه سوى بع__ث و ج_زا س_وق دهد.

مى فرمايد: «وَ اَنْتُمْ حينَئِذٍ تَنْظُروُنَ،» (84 / واقعه) شما محتضر را تماشا مى كنيد كه دارد از دستت_ان مى رود و پيش رويت__ان مى ميرد و شما هي__چ كارى نمى تواني_د بكنيد.

«وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِروُنَ،» (85 /

واقعه) شما او را تماشا مى كنيد، در حال__ى كه ما از شما به وى نزديك تري__م، چون ما به سراس__ر وجود او احاطه داريم و فرستادگ__ان ما كه مأم__ور قب__ض روح او هستن__د نيز از شما به وى نزديك ترن__د، ام__ا شم__ا ن_ه م__ا را مى بيني__د و ن__ه فرست__ادگ__ان م____ا را.

وقتى كه جان به حلقوم مى رسد! (171)

«فَلَوْلا اِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدينينَ،» (86 / واقعه) اگر جزايى در كار نيست و شما جزا داده نمى شويد و ثواب و عقابى نداريد، پس چرا او را برنمى گردانيد؟

«تَرْجِعُونَها اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ!» (87 / واقعه) اگر راست مى گوييد جان او را كه به ح_لقوم رس_يده ب_رگردانيد! (1)

حالت احتضار و مرگ مقربين و اصحاب يمين

«فَ__اَمّا اِنْ ك_انَ مِ__نَ الْ_مُ_قَ_رَّب_ينَ،»

1- ال_مي______زان ج: 19، ص: 240.

(172) مرگ و برزخ

«اگ_ر آن ك__ه جان__ش ب__ه حلق__وم رسي__ده از مقربي__ن باش__د،»

«فَ_رَوْحٌ وَ رَيْ_حانٌ وَ جَ_نَّتُ نَ_ع_يمٍ،»

«راح_تى و رزق و ج_نت ن_عيم دارد،»

«وَ اَمّا اِنْ كانَ مِنْ اَصْحابِ الْيَمي_نِ،»

«و ام_ا اگ_ر از اص_حاب يمين باشد،»

«فَسَ__لامٌ لَكَ مِنْ اَصْح__ابِ الْيَمينِ،»

«اى پيامبر! در آن روز به تو سلام خواهد كرد!» (88تا91/واقعه)

در اين جا وضع مقربين و اصحاب يمين را در حال مرگ و بعد از مرگ بيان مى كند. صحبت از شخص محتضر است كه در آيه «فَلَوْلا اِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ،» (83 / واقعه) ب_عد از حال_ت اح_تضار مى ميرد و م_ردنش از سياق ك_لام فهميده مى شود.

حالت احتضار و مرگ مقربين و اصحاب يمين (173)

مراد از مقربين همان سابقون مقربون است كه در اول سوره واقعه درباره آنان مى فرمود: «وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ اُؤلئِكَ الْمُقَرَّبُونَ،» (10 / واقعه) و كلمه رَوح به معناى راحت و كلمه ريحان به معناى رزق اس_ت.

بعضى گفته اند: ريحان به معناى همان گياه خوشبو است، اما

بهشتى آن، كه در هنگام مرگ آن را براى مقربين مى آورند همينكه آن را بوييد از دنيا مى رود.

و معناى آيه اين است كه: اما آن محتضر اگر از مقربين باشد جزاى خوبيهايش اين است كه از هر ه_م و غمى و درد و الم__ى راحت است و رزق__ى از رزق هاى بهشتى دارد و بع__د از مردن ه_م جن__ت نعي__م را دارد.

در روايات اسلامى، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه: منظور از روح و ريحان در آيه «فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ» (89 / واقعه) رَوح و ريحان در قبر است، ولى جنت نعيم

(174) مرگ و برزخ

در آخ_رت است.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: اولين ب_شارتى كه به مؤمن مى دهند اين است كه: در دم مرگش او را به رَوح و ريحان و جنت نعيم بشارت مى گويند و اولين چيزى كه مؤمن در قبرش بشارت داده مى شود اين است كه: به او مى گويند: مژده باد تو را كه خدا از تو راضى است و مژده باد تو را در بهشت آمدى و چه خوش آمدى، خدا همه آن هايى را كه تا قبرت مشايعتت كردند بيامرزيد و شهادت همه آن هايى را كه به خوبى تو شهادت دادند، پذيرفت و دعاى همه كسانى را كه براى تو طلب مغفرت نمودند مستج__اب كرد.

«وَ اَمّ_ا اِنْ ك_انَ مِنْ اَصْح__ابِ الْيَمي_نِ فَسَ__لامٌ لَكَ مِ__نْ اَصْح__ابِ الْيَمي__نِ،»

«و ام__ا اگر از اصح_اب يمين باشد، اى پيامبر! در آن روز به تو سلام خواهد كرد!»

حالت احتضار و مرگ مقربين و اصحاب يمين (175)

دراين جا خطاب به شخص رسول اللّه است، براى اين كه مى خواهدسلام اصحاب يمين را براى او نقل كند و بفرمايد: سَلامٌ لَكَ مِنْ اَصْحابِ الْيَمينِ! (1)

حالت احتضار و مرگ مكذبين و ضالّين

«وَ اَمّ_ا اِنْ ك___انَ مِ_نَ الْ_مُكَذِّبي__نَ الضّالّي_نَ،»

«و اما اگر از تكذيب گ__ران و گمراه__ان باش_د،»

«فَنُ__زُلٌ مِ_نْ حَ_م_ي_مٍ وَ تَ_صْلِ_يَ_ةُ جَ_ح_ي__مٍ،»

«پذيراي_ى وى از آب جوشان و ح_رارت آتش خواهد ب_ود.» (92 تا 94 / واقعه)

1- ال_مي______زان ج: 19، ص: 242.

(176) مرگ و برزخ

تَصْلِيَ_ة آتش به معن__اى آن است كه چي__زى را در آتش داخل كنى. بعضى گفته اند: به معن__اى چشيدن ح__رارت و ع__ذاب آن است.

معناى آي__ه اين است كه: اگر چنانچه آن مرده از اهل تكذيب و ضلالت باشد، پذيراي__ى و ضيافت_ى از آب سخ__ت داغ و نوش جان_ى از ح__رارت آتش خواه__د داشت.

خداى تعالى دوزخيان را به مكذبين و ضالين توصيف كرده و تكذيب را جلوتر از ض__لالت ذكر فرم__وده و اين بدان جهت است كه عذابى كه مى چشند همه به خاطر تكذيب و عنادشان با ح__ق بود چون اگر تنها دچار ضلالت بودند و هيچ تكذيبى نسبت به حق نمى داشتند، عذاب نداشتن__د، براى اين كه چنين مردمى در حقيقت مستضعف هستن_د، كه ق_رآن آن__ان را دوزخ__ى نمى دان__د.

حالت احتضار و مرگ مكذبين و ضالّين (177)

«اِنَّ ه_ذا لَهُوَ حَقُ الْيَقينِ!»(95/واقعه)

اين بيان__ى كه ما كرديم حق__ى است كه هيچ نقط_ه ابهام و تردي__دى در آن نيس__ت و علم__ى است كه با هيچ دلي__ل و بيانى نمى ت__وان آن را مب_دل به ش__ك و ترديد كرد.(1)

نمونه اى از شكنجه كفار بوسيله ملائكه موت

«وَ لَوْ تَرىآ اِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ اَدْبرَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ، ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ اَيْديكُمْ وَ اَنَّ اللّهَ لَيْسَ بَظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ،»

1- الميزان ج: 19، ص: 243.

(178) مرگ و برزخ

«و اگر مى ديدى هنگامى را كه فرشتگان دريابند گروه كافران را و بزنند رويها و پشت هايشان را و

بگويند بچشيد عذاب سوزان را، اين به خاطر آن رفتارى است كه به دست خود پيش فرستاديد، كه خدا ستمگر بر بندگان ن_مى ب_اشد.» (50 و 51 / انفال)

(سياق اين آيات دلالت دارد بر اين كه منظور از آن هايى كه خداوند سبحان در وصفشان فرموده كه ملائكه جانهايشان را مى گيرند و عذابشان مى كنند همان م_شركينى ه_ستند ك_ه در ج_نگ بدر كشته شدند.)

از ظاهر اين جمله بر مى آيد كه ملائكه مأمور قبض روح، وقتى روح كفار را مى گرفتند، هم از جلو كفار را مى زدند و هم از پشت سر و اين كنايه است از احاطه و

نمونه اى از شكنجه كفار بوسيله ملائكه موت (179)

تسلط ملائكه و اين كه آنان را از همه طرف مى زدند.

اين كه ملائكه به ايشان گفتند: عذاب سوزان را بچشيد! منظور از آن عذاب آتش است.

«ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ اَيْديكُمْ،» اين جمله تتمه گفتارى است كه خداوند از ملائكه حكايت كرده و يا اشاره است به مجموع گفتار ملائكه با مشركين و مجموع افعال آن ها با ايشان و معنايش اين است كه: اين عذاب سوزان را به شما مى چشانيم بخاطر آن رفتارى كه مى كرديد. و يا معنايش اين است: از همه طرف شما را مى زنيم و عذاب حريق را ه_م به شما مى چشانيم به خاطر آن رفتارى كه مى كرديد.(1)

1- ال_مي________زان ج: 9، ص: 131.

(180) مرگ و برزخ

م_رگ، زم_ان ظ_هور م_لائكه

«ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا اِذامُنْظَرينَ،»

«ما جز به حق ملائكه را نازل نمى كنيم و وقتى نازل كرديم ايشان مهلتى نخواهند داش_ت!» (8 / حجر)

آدمى مادام كه در عالم ماده است و در ورطه هاى شهوات و هواها چون اهل كفر و فسوق غوطه مى خورد هيچ راهى به عالم

ملائكه ندارد، تنها وقتى مى تواند

مرگ، زمان ظهور ملائكه (181)

بدان راه يابد ك_ه عالم ماديش تباه گردد و ب_ه عالم حق قدم نهد.

خلاصه، پرده ماديتشان كنار رود، آن وقت است كه عالم ملائكه را مى بينند، هم چنان كه قرآن كريم فرموده است: «لَقَدْ كُنْتَ فى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَ_رُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ،» (22 / ق) و اين عالم همان عالمى است كه نسبت به اي_ن ع_ال_م ب_ش_رى آخ_رت ن_امي_ده م_ى ش_ود.

چيزى كه در اين جا مى خواهيم خاطرنشان سازيم اين است كه در همين دنيا هم قبل از اين انتقال ممكن است ظهور چنين عالمى براى كسى صورت بندد و ملائكه نيز براى او ظاهر شوند، همچنان كه بندگان برگزيده خدا و اولياى او كه از پليدى گناهان پاك و همواره ملازم ساحت قرب خدايند در همين دنيا عالم غيب را مى بينند، با اين كه خود در عالم ش_هادتند - م_انند انبي_اء عليهم السلام .(1)

(182) مرگ و برزخ

روز مشاهده ملائكه، روز بى بشارت مجرمين!

«يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمينَ وَ يَقُولُونَ حِجْرا مَحْجُورا،»

«روزى كه فرشتگان را ببينند آن روز گنه كاران را نويدى نيست و دور ب__اد گ_وي_ند.» (22 / ف_رقان)

روز مرگ، مجرمينى كه اميدوار به لقاى خدا نيستند، وقتى ملائكه را ببينند، در آن موقع هيچ گونه بشارتى براى عموم مجرمين، كه اينان طايفه اى از آنانند، نخواهد بود. مشركين آن روز به ملائكه اى كه قصد عذاب ايشان را دارند حجرا محجورا مى گويند،

1- المي____________زان ج : 12، ص : 145.

روز مشاهده ملائكه، روز بى بشارت مجرمين! (183)

و م_قصودشان اين است ك_ه ما را پ_ناه دهيد.

و اما توضيح جواب از مسأله انزال ملائكه و رؤيت آنان، اين است كه اصل ديدن ملائكه را مسلم

گرفته، كه روزى هست كه كفار ملائكه را ببينند ولى درباره آن هيچ حرفى نزده و به جاى آن از حال و وضع كفار در روز ديدن ملائكه خبر داده، تا به اين معنا اشاره كرده باشد كه درخواست ديدن ملائكه به نفعشان تمام نمى شود، چون ملائكه را نخواهند ديد مگر در روزى كه با عذاب آتش روبه رو شده باشند و اين وقتى است كه نشاه دنيوى مبدل به نشاه اخروى شود، همچنان كه در جاى ديگر نيز به اين حقيق__ت اش_اره نموده و فرموده: «ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا اِذا مُنْظَرينَ.» (8 / حجر) و اما اين كه اين روزى كه آيه: «يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ،» بدان اشاره دارد چه روزى است؟ آن چه از سياق به كمك ساير آيات راجع به اوصاف روز مرگ و بعد از

(184) مرگ و برزخ

مرگ برمى آيد، اين است كه مراد روز مرگ است.

مثلاً يكى از آيات راجع به مرگ آيه: «وَ لَوْ تَرىآ اِذِ الظّلِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلآئِكَةُ باسِطُوا اَيْديهِمْ اَخْرِجُوآا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ،» (93 / انعام) مى باش__د و يكى ديگ__ر آي__ه: «اِنَّ الَّذي_نَ تَوَفّيهُ__مُ الْمَلائِكَ__ةُ ظالِمىآ اَنْفُسِهِ__مْ قالُ__وا في_مَ كُنْتُ__مْ قالُ_وا كُنّ_ا مُسْتَضْعَفي__نَ فِى الاَْرْضِ قالُ_وآا اَلَ_مْ تَكُ_نْ اَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيه__ا،» (97 / نس__اء) و آيات_ى ديگر.

و همي__ن مشاهدات دم مرگ است كه ق__رآن آن را برزخ خوانده، چون در آيات قرآنى دلالت قطعى هست بر اين كه بعد از م__رگ و قب__ل از قيامت ملائكه را مى بينند و ب_ا آن_ان گ_فتگ__و مى ك_نند.

و از سوى ديگر در مقام مخاصمه در پاسخ كسى كه ديدن ملائكه را انكار مى كند

روز مشاهده ملائكه، روز بى بشارت

مجرمين! (185)

طبعا بايد اولين روزى كه ملائكه را مى بيند به رخش كشيد و آن روز مرگ است، كه كفار با ديدن ملائكه بد حال مى شوند، نه اين كه در چنين مقامى ديدن روز قيامت را ي_ادآور شود با اين كه بارها ملائكه را ديده اند و حجرا محجورا را گفته اند.

پس ظاه__ر امر اين است كه اين آي__ه و دو آيه بع__دش نظر به حال برزخ دارد و رؤيت كفار ملائكه را در آن روز خاطرنشان مى سازد و هم چني__ن احب__اط اعمال ايشان و حال اهل بهش__ت را در عالم ب__رزخ خاطرنش__ان مى س_ازد.(1)

پشيمانى لحظه مرگ و آرزوى مهلت براى انفاق

1- ال_مي___زان ج: 15، ص: 275.

(186) مرگ و برزخ

«وَ اَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ يَأْتِىَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلا اَخَّرْتَنى اِلى اَجَلٍ قَريبٍ فَاَصَّدَّقَ وَ اَكُنْ مِنَ الصّالِحينَ، وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْسا اِذا جاءَ اَجَ_لُها وَ ال_لّهُ خَ_بيرٌ بِ_ما تَ_عْمَلُونَ،»

«و از آن چه ما روزيتان كرده ايم انفاق كنيد و تا مرگ شما نرسيده فرصت را از دست ندهيد وگرنه بعد از رسيدن مرگ خواهد گفت پروردگارا چه مى شد تا اندك زمانى مهلتم مى دادى صدقه دهم و از صالحان باشم،»

«و ليكن خداى تعالى هرگز به كسى كه اجلش رسيده مهلت نخواهد داد و خدا از آن چه مى كنيد ب_اخ_بر است!» (10 و 11 / م_نافقون)

در اين آيات مؤمنين را امر مى كند به انفاق در راه خير، اعم از انفاق واجب

پشيمانى لحظه مرگ و آرزوى مهلت براى انفاق (187)

م_انند زكات و ك_فارات و م_ستحب م_انند ص_دقات م_ستحبى.

و اگر قيد «مِمّا رَزَقْناكُمْ» را آورد براى اعلام اين حقيقت بود كه دستور فوق درخواست انفاق از چيزى كه مؤمنين مالكند و خدا مالك آن نيست نمى باشد، چون آن چ__ه

را كه مؤمنين انفاق مى كنند عطيه اى است كه خداى تعالى به آن داده و رزقى است كه رازق__ش او است و ملكى است كه او به ايشان تمليك فرموده، آن هم تمليكى كه از ملك خود او بي_رون نرفته پس در هر حال منت خداى تعالى راست.

«مِنْ قَبْ_لِ اَنْ يَ_أْتِ_ىَ اَحَ_دَكُ_مُ الْمَ_وْتُ،» يعنى قب_ل از آن ك__ه ق__درت شم__ا در تص__رف در مال و انف__اق آن در راه خ_دا تمام شود.

«فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلا اَخَّرْتَنى اِلى اَجَلٍ قَريبٍ،»

«گفت پروردگارا چه مى شد تا اندك زمانى مهلتم مى دادى،»

(188) مرگ و برزخ

اگر كلمه مهلت را مقيد به قيد اندك كرد، براى اين بود كه اعلام كند به اين كه چنين كسى قانع است به مختصرى عمر، به مقدارى كه بتواند مال خود را در راه خدا انفاق كن__د، تقاضاى اندكى مى كند تا اجابتش آسان باشد.

و نيز براى اين است كه اجل و عمر هر قدر هم كه باشد اندك است همچنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «كُلُّ ما هُوَ اتٍ قَريبٌ - هر آن چه خواهد آمد نزديك است.»

«وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْسا اِذا جاءَ اَجَلُها،» در اين جمله آرزومندان نام برده را از اجابت دعايشان و هر كس ديگر را كه از خدا تأخير اجل را بخواهد مأيوس كرده مى فرمايد: وقتى اجل كسى رسيد و نشانه هاى مرگ آمد، ديگر تأخير داده نمى شود و اين معنا در كلام خداى تعالى مكرر آمده كه اجل يكى از مصاديق قضاى حتمى است، از آن جمله مى فرماي__د: «اِذا جاءَ اَجَلُه__ا فَلا يَسْتَأْخِ_رُونَ ساعَ_ةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ.» (49 / يونس) (1)

پشيمانى لحظه مرگ و آرزوى مهلت براى انفاق (189)

نقش فرشتگان در مرگ و عالم بعد از مرگ

«وَ النّازِعاتِ غَرْقا، وَ النّاشِطاتِ نَ_شْطا،»

«سوگن__د به فرشتگان__ى كه ارواح

مجرمان را به شدت از بدنهايشان برمى كشند،»

«و به فرشتگان__ى كه ارواح مؤمن__ان را با م__دارا و نش__اط ج__دا مى س_ازن__د.» (1 و 2 ن_ازعات)

1- ال_مي_زان ج: 19، ص: 490.

(190) مرگ و برزخ

به طورى كه از آيات قرآن كريم استفاده مى شود فرشتگان در آغاز خلقت موجودات از ناحيه خداى تعالى و برگشتن آن ها به سوى او، بين خدا و خلق واسطه هستند، به اين معنا كه اسبابى هستند براى حدوث حوادث، مافوق اسباب مادى و جارى در عالم ماده.

وساطت ملائكه در مسأله عود، يعنى حال ظهور نشانه هاى مرگ و قبض روح و اجراء سؤال و ثواب و عذاب قبر و سپس ميراندن تمام انسان ها در نفخه صور و زنده كردن آنان در نفخه دوم و محشور كردن آنان و دادن نامه اعمال و وضع ميزانها و رسيدگ_ى به حساب و سوق به سوى بهشت و دوزخ، كه بسيار واضح است و آي__ات دال بر اين وساط__ت بسيار زي__اد است و احتياج__ى به اي__راد آن ها نيست، روايات وارده در اي__ن مسائ__ل از ناحي_ه رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت عليهم السلام هم بي__ش از

نقش فرشتگان در مرگ و عالم بعد از مرگ (191)

آن اس_ت ك_ه ب_ه شمار آيد.(1)

ج_ان دادن با شكنجه ملائكه!

«فَكَيْفَ اِذا تَوَفَّتْ_هُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْ_رِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ اَدْبارَهُمْ،»

«چه طور است حالشان وقتى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند،»

«ذلِكَ بِاَنَّهُمُ اتَّبَعُ_وا ما اَسْخَطَ اللّهَ وَ كَرِهُوا رِضْ_وانَهُ فَاَحْبَطَ اَعْمالَهُمْ،» «و براى اين مى كوبند كه همواره دنبال چيزى هستند كه خدا را بخشم مى آورد و از

1- ال_مي____زان ج: 20، ص: 299.

(192) مرگ و برزخ

هر چه مايه خشنودى خدا است كراهت دارند،

خدا هم اعمالشان را بى نتيجه و اجر كرد.» (27 و 28/ محمد)

اين است وضع آنان امروز كه بعد از روشن شدن هدايت باز هرچه مى خواهند مى كنند، حال ببين در هنگامى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند چه حالى دارند. سبب عقاب آنان اين است كه اعمالشان به خاطر پيروى از آن چه كه مايه خشم خدا است و به خاطر كراهتشان از خشنودى خدا، حبط مى شود و چ__ون ديگر عمل صالحى برايشان نمانده قهرا با عذاب خدا بدبخت و شقى مى شوند.(1)

1- ال_مي_زان ج: 18، ص: 364.

جان دادن با شكنجه ملائكه! (193)

(194)

فصل چهارم:تعريف برزخ در آيات قرآن

برزخ، فاصله مرگ تا قيامت

«... وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ،»

«... و از عقب آن ها عالم برزخ است تا روزى كه برانگيخته شوند.» (100/مؤمنون)

(195)

كلمه برزخ به معناى حائل در ميان دو چيز است و مراد از اين كه فرمود: برزخ در ماوراى ايشان است، اين است كه اين برزخ در پيش روى ايشان قرار دارد و محيط به ايش__ان است و اگر آين__ده ايشان را وراى ايش__ان خوان__ده، به اين عنايت است كه ب__رزخ در طلب ايشان است، همان طور كه زمان آينده اَمام و پي__ش روى انس__ان است.

اين تعبير به اين عنايت است كه زمان طالب آدمى است، يعنى منتظر است ك_ه آدم_ى از آن ع_بور ك_ن__د.

و مراد از برزخ عالم قبر است كه عالم مثال باشد و مردم در آن عالم كه بعد از مرگ است زندگى مى كنند تا قيامت برسد اين آن معنايى است كه سياق آيه و آياتى ديگر و روايات بسيار از طرق شيعه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت عليه السلام و نيز از طرق اهل سنت بر آن

دلالت دارد.(1)

(196) مرگ و برزخ

عالم برزخ - دومين زندگى

«قالُوا رَبَّنا اَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ اَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوجٍ مِ__نْ سَ_ب_ي_لٍ؟»

«پ__روردگارا دو نوبت ما را ميراندى و دوبار زن__ده كردى، پس اين__ك به گناهان خود اعتراف مى كنيم، آيا هيچ راهى به س_وى برون ش_دن هس__ت؟» (28 / بقره)

1- ال_مي______زان ج: 15، ص: 97.

عالم برزخ - دومين زندگى (197)

اين از همان آياتى است كه با آن ها بر وجود عالمى ميان عالم دنيا و عالم قيامت، به نام «برزخ» استدلال مى شود، براى اين كه در اين آيات، دو بار مرگ براى انسان ها بيان شده و اگر يكى از آن دو همان مرگى باشد كه آدمى را از دنيا بيرون مى كند، چاره اى جز اين نيست كه يك اماته ديگر را بعد از اين مرگ تصور كنيم و آن وقتى است كه يك زندگى ديگر، ميان دو مرگ يعنى مردن در دنيا براى بيرون شدن از آن و مردن براى ورود به آخرت، يك زندگى ديگر فرض كنيم و آن همان زندگى برزخى است. در آيه بالا ميراندن اولى ميراندن بعد از تمام شدن زندگى دنيا است و احياء اول زنده شدن بعد از آن مرگ، يعنى زنده شدن در برزخ: و ميراندن و زنده شدن دوم، در آخر برزخ و ابتداء قيامت است.(1)

1- ال_مي___زان ج: 1، ص: 172 و 175.

(198) مرگ و برزخ

ادامه زندگى شهدا در برزخ و ادامه فعل و شعور آن ها

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ اَمْواتا بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. فَرِحينَ بِما اتيهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ اَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ وَ اَنَّ اللّهَ لا يُ_ضيعُ اَجْ_رَ الْمُؤْمِنينَ،»

«البته نپنداريد كه

شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده به حيات ابدى شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود. آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند نصيبشان گرديده

ادامه زندگى شهدا در برزخ و ادامه فعل و شعور آن ها (199)

شادمانند و به آن مؤمنان كه هنوز به آن ها نپيوسته اند و بعدا در پى آن ها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند كه از مردن هيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غ__م مخورند. و آن ها را بش__ارت به نعمت و فض__ل خدا دهند و اين كه خداوند اج__ر اه__ل ايم__ان را هرگ__ز ضاي_ع نگ__ردان__د.» (169 تا 171 / آل عم__ران)

در اين آي__ات حال به شهادت رسيدگ__ان را وصف مى كند و مى فرمايد: كه اين طايف__ه بعد از شهادتش_ان در مقام قرب اله__ى متنعم هستن__د و به بازماندگان بشارت مى دهن__د كه چني__ن مق__ام و منزلتى در انتظار شما نيز هست.

«وَ لا تَحْسَبَ__نَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ اَمْواتا...،»

مراد از موت باطل شدن شعور و فعل است و لذا در توضيح كلمه احيا از هر دو نمونه اى

(200) مرگ و برزخ

آورد و فرمود: زنده اند و روزى مى خورند و خوشحالند، روزى خوردن نمونه فعل و فرح نمونه و اثرى از شعور است زيرا خوشحال شدن، فرع داشتن شعور است.

«فَرِحينَ بِما اتيهُمُ اللّهُ...،»

معناى جمله اين است كه كشته شدگان در راه خدا هم از نظر رسيدن خودشان به فضل خدا و ديدن آن فضل خوشحالى مى كنند و هم در طلب اين خبر خوش هستند كه رفقاى عقب مانده شان نيز به اين فضل الهى رسيدند و آن ها نيز خوفى و اندوهى ندارند.

از اين بيان دو نكته روشن مى شود، يكى اين كه كشته شدگان در

راه خدا از وضع مؤمنين برجسته كه هنوز در دنيا باقى مانده اند خبر دارند و دوم اين كه منظور از اين بشارت همان ثواب اعمال مؤمنين است كه عبارت است از نداشتن خوف و نداشتن اندوه و اين بشارت به ايشان دست نمى دهد مگر با مشاهده ثواب نام برده در آن عالمى كه هستند، نه اين كه

ادامه زندگى شهدا در برزخ و ادامه فعل و شعور آن ها (201)

خواسته باشند با موفق شدن به شهادت استدلال كنند بر اين كه در قيامت خوف و اندوهى نخواهند داشت، چون آيه در مقام اين است كه بفرمايد پاداش خود را مى گيرند نه اين كه بعد از شهادت تازه استدلال مى كنند كه در قيامت چنين و چنان خواهيم بود.پس اين آي__ه شريفه دلالت دارد بر اين كه انس__ان بعد از مردن تا قبل از قيامت باقى و زنده است.

«يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ...،»

اين استبشار اعم از استبشارى است كه قبلاً فرمود از حال بازماندگان مى كنند و شامل استبشار به حال خودشان هم مى شود و شايد همين دو تا بودن معنا باعث شده كه دوباره آن را تكرار كند و هم چنين كلمه فضل را دوباره بياورد. جمله: «وَ اَنَّ اللّهَ لايُضيعُ اَجْرَ الْمُؤْمِنينَ،» هم بر اين عموميت دلالت دارد، چون به اطلاقش شامل همه مؤمني__ن مى شود، در آيه شريف__ه دقت بفرمايي_د.

(202) مرگ و برزخ

در اين آيه شريفه فضل و نعمت را نكره آورد، هم چنان كه رزق را هم در آيات قبل سربسته ذكر كرد و نفرمود كه آن رزق چيست و اين براى آن بود كه ذهن شنونده درباره فضل و نعمت و رزق تا هر جا كه ممكن است برود و باز به همين جهت خوف

و حزن را در سياق نفى مبهم آورد، تا دلالت بر عموم كند و بفهماند كشته شدگان در راه خ__دا هيچ نوع از ان__واع خوف و ح_زن را ندارند.

از دقت در اين آيات اين معنا به دست مى آيد كه اولاً در صدد بيان اجر مؤمنين است و ثانيا مى خواهد بفهماند كه اين أجر كه نزد خداى سبحان است رزق ايشان است و ثالثا اين رزق نعمتى و فضلى از خدا است و رابعا اين نعمت و فضل عبارت از اين است كه نه خوفى دارد و نه حزنى.

«... اَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ!»

ادامه زندگى شهدا در برزخ و ادامه فعل و شعور آن ها (203)

اين جمله، جمله عجيبى است، هر قدر انسان بيشتر در آن فرو مى رود و تدبر مى كند دامنه معنايش وسيع تر مى شود، با اين كه جمله اى است لطيف و رقيق و بيانى است ساده و اولين چيزى كه از معناى آن به ذهن مى رسد اين است كه خوف و حزن از مؤمنين برداشته مى شود و اين را هم مى دانيم كه خوف تنها در امرى فرض دارد كه اولاً ممكن باشد و ثانيا احتمال آمدنش به سوى ما معقول باشد و ثالثا اگر بيايد مقدارى از سعادت ما را از بين مى برد، سعادتى كه ما توقع داريم واجد آن باشيم و خود را واجد آن فرض مى كنيم و هم چنين حزن تنها از ناحيه حادثه اى است كه پيش آمده و آن نيز مقدارى از سعادت كذايى ما را سلب كرده، پس بلا و يا هر محذور و گرفتارى كه فرض شود، وقتى از آن مى ترسيم كه هنوز بر سر ما نيامده باشد و اما وقتى آمد ديگر خوف

معنا ندارد، آن جا جاى حزن و حسرت است، پس بعد از وقوع خوفى

(204) مرگ و برزخ

نيست و قبل از وقوع هم حزنى نيست.

پس برطرف شدن مطلق خوف از انسان تنها وقتى فرض دارد كه هيچ يك از آن چه داري__م در معرض زوال قرار نگي__رد و هم چنين برطرف شدن مطلق حزن از انسان وقت__ى فرض دارد كه آن چه نعمت كه انس__ان بتواند از آن متنع__م شود و ل__ذت ببرد دارا باش__د، و خداى تعال_ى به او اضافه كرده باشد و نيز آن چه كه دارد در معرض زوال قرار نگي__رد و اين همان خل_ود سعادت براى انس_ان و خلود انسان در آن سعادت است.

و از همين جا واضح مى شود كه نبودن خوف و حزن عين روزى خوردن انسان نزد خدا است و به حكم آيه «وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ» (198 / آل عمران) و آيه: «وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» (96 / نحل) آن چه نزد خدا است هم نعمت و خير است، هم باقى است، نه عذاب و ش_رى آم_يخته ب_ا آن اس_ت و نه ف_نا و زوال_ى ب_دان راه دارد.

ادامه زندگى شهدا در برزخ و ادامه فعل و شعور آن ها (205)

باز اين معنا واضح مى شود كه نبودن حزن و خوف عينا بودن نعمت و فضل است و اين خود عطيه است. نعمت وقتى در عرف قرآن اطلاق شود معنايش ولايت الهيه است، بنابراين معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: خداى تعالى متصدى و عهده دار كار مؤمنين است و آنان را به عطيه اى از خود اختصاص مى دهد.(1)

حيات برزخى شهدا

«وَ لا تَقُولُ__وا لِمَنْ يُقْتَ_لُ فى سَبي_لِ اللّهِ اَمْواتٌ بَلْ اَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ،»

1- الميزان ج: 4، ص: 94.

(206)

مرگ و برزخ

«به آن ها كه در راه خدا كشت__ه مى شوند نگويي__د مردگانن_د، بل زندگانند ولى شما ادراك نمى كنيد!» (154 / بقره)

درب__اره حيات شه__دا بعد از كشته ش__دن، آيه زي__ر آيه ب__الا را تفسي__ر مى كن__د:

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ اَمْواتا بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ،»

«زنه__ار مپن__دارى ك__ه آن__ان كه در راه خ__دا كشت_ه شده ان__د مردگانن__د ن__ه، بلك__ه زنده ان__د و نزد پروردگ__ار خ_ود روزى مى خورن__د!» (169 / آل عمران)

اي__ن زندگى يك زندگ__ى خارجى و واقع_ى است نه ذهن__ى و فرض_ى، زندگ__ى مابين م__رگ و بعث - يعنى حيات برزخى.

مخصوصا با در نظر گرفتن اين كه قرآن كريم در چند جا زندگى كافر را بعد از

حيات برزخى شهدا (207)

مردنش هلاكت و بوار خوانده، مى فهميم كه منظور از حيات شهيدان، حياتى سعيده است نه صرف حرف، حياتى است كه خداوند تنها مؤمنين را با آن احياء مى كند، ه_مچنان ك_ه فرمود:

«وَ اِنَّ ال__دّارَ الاْخِ__رَةَ لَهِىَ الْحَيَ__وانُ، لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ،»

«و به درست__ى خانه آخ__رت تنها زندگ_ى حقيقى است، اگر م_ى توانستند بفهمند.»

(64 / عنكبوت)

در آيه مورد بحث به مؤمن و كافر خطاب مى كند به اين كه: شهدا بعد از مردن نيز زنده اند، ولى شما نمى فهميد، يعنى با حواس خود درك نمى كنيد، چون خداى تعالى در قرآن شريف علم به آخرت را مقيد به علم يقين كرده است. مى فرمايد:

«كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مگوييد و آنان را فانى و باطل نپنداريد

(208) مرگ و برزخ

كه آن معنايى كه از دو كلمه مرگ و حيات در ذهن شما هست بر مرگ آنان صادق نيس__ت، چون مرگ آنان آن ط__ور كه حس ظاهر بين شما درك مى كند

به معناى بطلان نيس__ت، بلك_ه م__رگ آنان نوعى زندگ__ى است، ولى ح__واس شم__ا آن را درك نمى كن__د.(1)

زندگى در مرگ

«... وَ لا تَقُولُوا لِمَ_نْ يُقْتَلُ فى سَبي_لِ اللّهِ اَمْواتٌ بَلْ اَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ»

«و به كسى كه در راه خدا كشته شده مرده مگوييد بلكه اينان زنده هايى هستند ولى

1- ال_مي____________زان ج: 1، ص: 519 تا 527.

زندگى در مرگ (209)

شما درك نمى كنيد!» (153/بقره)

در اين آي_ات، سخن از ق_تال و ج_هاد در راه خ_دا كرده، چ_يزى كه ه_ست اين بلا را به وصفى معرفى كرده كه ديگر چون ساير بلاها مكروه و ناگوار نيست و صفت سويى در آن باقى نمانده و آن اين است كه اين قتال مرگ و نابودى نيست، بلكه حيات است و چه حياتى! (1)

ورود سريع به بهشت برزخى

1- ال_مي____زان ج: 1، ص: 515.

(210) مرگ و برزخ

«قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمى يَعْلَمُونَ، بِما غَفَرَ لى رَبّى وَ جَعَلَنى مِ_نَ الْمُ_كْرَمينَ،»

«(و از دورترين نقطه شهر مردى شتابان آمد و گفت هان اى مردم فرستادگان خدا را پيروى كنيد... مردم او را كشتند،) در همان دم به او گفته شد به بهشت درآى و او كه داشت داخل بهشت مى شد گفت اى كاش مردم من مى دانستندچه سعادتى نصيبم شده، كاش مى دانستند چگونه پروردگارم مرا بيامرزيد و مرا از مكرمين قرار داد!» (26 و 27 / يس)

در آيه مورد بحث جمله «قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ،» به جاى خبر از كشته شدن مرد نشسته

ورود سريع به بهشت برزخى (211)

تا اشاره باشد به اين كه بين كشته شدن آن مرد به دست مردم قريه و ما بين امر به داخل شدنش در بهشت، فاصله چندانى نبوده، آن قدر اين دو به هم متصل بودند كه گويى كشته شدنش همان و رسيدن دستور به داخل بهشت شدنش همان.

بنابراين مراد از

جنت، بهشت برزخ است نه بهشت آخرت. و اين آيه شري_فه از ادل_ه وج_ود ب_رزخ است.(1)

دليلى بر وجود عذاب و آتش در برزخ

1- الميزان ج: 17، ص: 110.

(212) مرگ و برزخ

«مِمّا خَطيئاتِهِمْ اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا نارا فَلَمْ يَجِ_دوُا لَهُمْ مِنْ دوُنِ اللّهِ اَنْصارا،» «و آن قوم از كثرت كفر و گناه، عاقبت غرق شدند و به آتش دوزخ در افتادند و جز خدا براى خود هيچ يار و ياورى نيافتند.» (25 / نوح)

مى فرمايد: قوم نوح به خاطر معاصى و ذنوبشان به وسيله طوفان غرق شده و داخل آتشى شدند كه با هيچ مقياسى نمى توان عذابشان را اندازه گيرى كرد.

مراد از آتش در آيه شريفه آتش برزخ است، كه مجرمين بعد از مردن و قبل از قيامت در آن معذب مى شوند، نه آتش آخرت و اين آيه خود يكى از ادله برزخ است، چون مى دانيم كه آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد قوم نوح غرق شدند و به زودى در قيامت داخل آتش م_ى شوند تا منظور از آتش، آتش قيامت ب_اشد.(1)

1- الميزان ج: 20، ص: 55.

دليلى بر وجود عذاب و آتش در برزخ (213)

مدت درنگ در قب__ر

«قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الاَْرْضِ عَدَدَ سِنينَ،»

«آن گاه خدا به كافران گويد كه مى دانيد شما چند سال در زمين درنگ كرديد؟» (12 / م_ؤم_نون)

اين از جمله پرسش هايى است كه خدا در قيامت از مردم مى كند، كه مدت درنگ شما در زمين چقدر بود؟ و اين پرسش در چند جا از كلام مجيدش آمده و منظور از آن

(214) مرگ و برزخ

پرسش از مدت درنگ در قبور است، همچنان كه آيه: «وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ س_اعَةٍ،» (55 / روم) و آيه «كَاَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدوُنَ لَمْ يَلْبَثُوا اِلاّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ،» (35 / احقاف) و غير از اين دو از

آيات ديگر بر آن دلال_ت دارد.

«قالُوا لَبِثْنا يَوْما اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادّينَ،» (113 / مؤمنون) ظاهر سياق اين است كه مراد از روز يك روز از روزهاى معمولى دنيا باشد. و اگر درنگ در برزخ را معادل بعضى از يك روز از روزهاى دنيا كردند، از اين باب است كه خواسته اند عمر آن را در مقايسه با زندگى اب_دى قيامت ك_ه آن روز ب_ر ايشان م_شهود م_ى شود، ان_دك بشمارند.

مؤي__د اين معن__ا تعبي__رى است كه در جاى ديگ__ر قرآن آم__ده كه از عم__ر برزخ به ساعت و در بعض__ى جاها به شام__ى از يك روز و يا به ظه__رى از آن تعبي__ر كردند.

مدت درنگ در قبر (215)

و اين كه گفتند: «فَسْئَلِ الْعادّينَ،» معنايش اين است كه: ما خوب نمى توانيم بشماريم، از كسانى بپرس كه مى توانند بشمارند، كه بعضى از مفسرين آنان را به ملائكه تفسير كرده اند، كه شمارشگر ايامند و بعيد هم نيست ك_ه چنين باشد.

«قالَ اِنْ لَبِثْتُمْ اِلاّ قَليلاً لَوْ اَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ،» گوينده اين جمله خداى سبحان اس__ت. در اين جمله نظريه كفار كه عمر برزخ را اندك شمردند تصديق شده و زمينه براى جمل__ه آخر آيه فراهم ش__ده كه مى فرمايد: اى كاش مى دانستيد!

و معناى آن اين است كه خداى تعالى فرمود: مطلب همين است كه شما گفتيد، مدت مكث شما در برزخ اندك بود، ولى اى كاش در دنيا هم اين معنارا مى دانستيد كه مكث شما در قبور چقدر اندك است و پس از آن مكث اندك، از قبرها بيرون مى شويد و در نتيجه منك__ر بعث نمى شديد تا به چنين عذابى جاودانه دچار گرديد.(1)

(216) مرگ و برزخ

عدم احساس زمان در برزخ

«وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ

لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَ_وْما اَوْ بَ_عْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ...،»

«چنين بود كه بيدارشان كرديم تا از همديگر پرسش كنند، يكى از آن ها گفت: چقدر خوابيديد؟ گفتند: روزى يا قسمتى از روز خوابيده ايم. گفتند پروردگارتان بهتر داند كه چه مدت خواب بوده ايد...» (9 / كهف)

1- ال_مي___زان ج: 15، ص: 103.

عدم احساس زمان در برزخ (217)

خداى تعالى خواب را بر اصحاب كهف مسلط نمود و در كنج غارى سيصد سال شمسى به خوابشان برد، وقتى بيدار شدند جز اين به نظرشان نرسيد كه يا يك روز در خ_واب بوده اند و يا پاره اى از روز.

مكث هر انسان در دنيا و اشتغالش به زخارف و زينت هاى آن و دلباختگى اش نسبت به آن ها و غفلتش از ماسواى آن، خود آيتى است نظير آيتى كه در داستان اصحاب كهف است. همان طور كه آن ها وقتى بيدار شدند خيال كردند روزى و يا پاره اى از روز خوابيده اند، انسان ها هم وقتى روز موعود را مى بينند خيال مى كنند يك روز و يا پاره اى از يك روز در دني__ا مكث كرده اند.

از اصحاب كهف سؤال شد «كَمْ لَبِثْتُمْ» و آن ها گفتند: «لَبِثْنا يَوْما اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ،»

(218) مرگ و برزخ

از همه انسان ها نيز در روز موعود سؤال مى شود: «كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الاَْرْضِ عَدَدَ سِنينَ،» (112 / مؤمنون) «قالُوا لَبِثْنا يَوْما اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ،» (113 / مؤمنون) و نيز مى فرمايد: «كَاَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدوُنَ لَمْ يَلْبَثُوا اِلاّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ.» (35 / احقاف) (1)

نمونه اى از مرگ طولانى و عدم احساس زمان

«اَوْ كَالَّذى مَ_رَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ اَنّى يُحْيى هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْما اَوْ

بَعْضَ

1- الميزان ج: 13، ص: 340.

نمونه اى از مرگ طولانى و عدم احساس زمان (219)

يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ ايَةً لِلنّاسِ وَانْظُرْ اِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْما فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ،»

«يا مثل آن مردى كه بر دهكده اى گذر كرد كه با وجود بناهايى كه داشت از سكنه خالى بود، از خود پرسيد خدا چگونه مردم اين دهكده را زنده مى كند؟ پس خدا او را صد سال بميرانيد، آن گاه زنده اش كرد و پرسيد چه مدتى مكث كردى؟ گفت: يك روز و يا قسمتى از يك روز خداوند فرمود: نه، بلكه صد سال مكث كردى، به خوردنى و نوشيدنى خويش بنگر كه طعمش در اين صد سال دگرگون نشده و به درازگوش خويش بنگر، ما از اين كارها منظورها داريم يكى اين است كه تو را آيتى و عبرتى براى مردم قرار دهيم، استخوان ها را بنگر كه چگونه آنان را بر

(220) مرگ و برزخ

مى انگيزانيم و سپس آن ها را با گوشت مى پوشانيم، همين كه بر او روشن شد كه صد سال است مرده و اينك دوباره زنده شده گفت: مى دانم كه خدا به همه چيز توانا است.» (259 / بقره)

شخص مزبور پيامبرى بوده كه از خانه خود بيرون آمده، تا به محلى دور از شهر سفر كند، همينكه به راه افتاده تا به مقصد خود برود در بين راه به قريه اى رسيده كه قرآن كريم آن را قريه خراب توصيف فرموده و وى مقصدش آن جا نبوده بلكه گذرش به آن محل افتاده و

قريه نظرش را جلب كرده، لذا ايستاده و در سرنوشت آن به تفكر پرداخته و از آن چه ديده عبرت گرفته، كه چگونه اهلش نابود شده اند و استخوانهاى پ_وسي__ده آن ه__ا در پيش روي__ش ريخت_ه است.

نمونه اى از مرگ طولانى و عدم احساس زمان (221)

سپ__س در حالى كه ب__ه مردگان نگ__اه مى كند با خود مى گويد: «اَنّى يُحْيى هذِهِ اللّهُ - خ_دا چ_گ__ون___ه اي__ن ه__ا را زن_ده م___ى كن___د؟»

شخص مزبور در عبرت گيرى اش تعمق كرد و غرق در فكر شد و با خود گفت: عجب! صاحبان اين استخوانها چند سال است كه مرده اند؟ خدا مى داند كه چه تحولاتى به خود ديده اند، تا به اين روز افتاده اند و چه صورتها كه يكى پس از ديگرى به خود گرفته اند، به طورى كه امروز اصل آن ها كه همان انسان ها باشند فراموش شده اند، در اين جا بود كه گفت: راستى خدا چگونه اين ها را زنده مى كند؟

و اين گفتارش دو جهت دارد، يكى تعجب از زنده شدن بعد از طول مدت و جهت دوم تعجب برگشتن اجزا به صورت اولش، با اين كه اين تغييرات غيرمتناهى را به خود ديده اند.

ل__ذا خ__داى تع_ال__ى براي_____ش مشك_____ل را از ه___ر دو جه__ت روش__ن ك____رد:

(222) مرگ و برزخ

از جهت اول از اين راه روشن كرد كه خود او را بميرانيد و دوباره زنده كرد و پرسيد ك__ه چق__در مك__ث ك___ردى؟

از جهت دوم از اين راه كه استخوانهايى كه در پيش رويش ريخته بود زنده كرد، و ج_لو چ_شمش اع_ضاء ب_دن آن م_ردگان را به هم وصل نمود.

پس خداوند او را صد سال بميرانيد، مردن و زنده شدنش در دو زمان از روز بود، ك__ه اين چني__ن به ش__ك افت__اده مى گويد: يك روز خوابي__دم يا پ__اره اى از ي__ك روز، و ظاهرا مردنش

در طرف ه__اى صبح و زن_ده شدنش در ط__رف بعد از ظهر بوده است.

خداى سبحان پاسخش داد: «بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ،» يعنى بلكه صد سال خوابيدى، همينكه اين سخن را شنيد سخت تعجب كرد كه پس چرا صد سال به نظر يك روز آمد و در عين حال پاسخ خدا، جواب از اين تعجب هم بود كه پس چرا من يك روز خوابيدم؟

نمونه اى از مرگ طولانى و عدم احساس زمان (223)

مگر انسان اين قدر مى خوابد؟

آن گاه خداى سبحان براى اين كه كلام خود (بلكه صد سال خوابيدى) را تأييد نموده و برايش شاهد بياورد فرمود: ببين طعام و شرابت را كه متغير نشده و به الاغت نظر كن و اين تذكر براى آن بود كه وقتى گفت: يك روز خوابيدم يا قسمتى از يك روز را معلوم شد هيچ متوجه كوتاهى و طول مدت نشده و از سايه آفتاب و يا نور آن و ساير اوضاع و احوال به دست آورده كه اين مقدار خوابيده و وقتى به او گفته شد تو صد سال است كه خوابيده اى، چون امكان داشت كه اين جواب ترديد برايش به وجود بياورد كه چرا هيچ تغييرى در خودش، در بدنش و لباسش نمى بيند در حالى كه اگر انسان صد سال بميرد در اين مدت طولانى بايد وضع بدنيش تغيير كند، طراوت بدن را از دست بدهد و خاك ش_ده و استخوانى پ_وسيده گ_ردد.

(224) مرگ و برزخ

خداى تعالى اين شبهه را كه ممكن بود در دل او پيدا شود، از اين راه دفع كرد كه دستور داد به طعام و شراب خود بنگر كه نه گنديده و نه تغيير ديگرى كرده و نيز

به الاغ خود بنگر كه استخوانهاى پوسيده اش پيش رويت ريخته و همين استخوانهاى الاغ بهترين دليل است بر اين كه مدت خوابش طولانى بوده و وضع طعام و شرابش بهترين دليل است بر اين كه براى خدا امكان دارد كه چيزى را در چنين مدت طولانى به يك حال نگه دارد بدون اين كه دستخوش تغيير شود.

از اين ج__ا اين معنا هم روشن مى شود كه الاغ او نيز مرده و استخوان شده بود و گوي__ا اگر از م__ردن الاغ سخن_ى به مي__ان ني__اورده، به خاط__ر ادب__ى اس_ت ك__ه ق__رآن هم__واره رع__اي__ت آن را م__ى كن__د.

و سخن كوتاه اين كه: بعد از نشان دادن طعام و شراب و زنده شدن الاغ، بيان الهى

نمونه اى از مرگ طولانى و عدم احساس زمان (225)

تمام شد و معلوم شد كه تعجب وى از طول مدت بيجا بود، چون از او اعتراف گرفت كه صد سال مردن با يك روز و يا چند ساعت مردن و سپس زنده شدن فرقى ندارد، هم چنان كه در روز قيامت از اهل محشر، نظير اين اعتراف را مى گيرد. پس خداوند براى اين شخص روشن كرد كه كم و زياد بودن فاصله زمانى ميان احيا و اماته براى خداى تعالى تفاوت نمى كند و در قدرت او كه حاكم بر همه چيز است اثرى نمى گذارد، چون قدرت او مادى و زمانى نيست، تا وضعش به خاطر عارض شدن عوارض، دگرگون و كم و زياد شود، مثلاً زنده كردن مرده هاى ديروز برايش آسان و زنده كردن مرده هاى سالهاى پيش، برايش دشوار باشد، بلكه در برابر قدرت او، دور و نزديك، يكسان و مساوى است، هم چنان كه خودش فرمود:

«اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيدا وَ نَريهُ قَ_ريبا - مردم قيامت

را دور مى پندارند ولى ما آن را

(226) مرگ و برزخ

ن_زدي_ك م_ى ب_ينيم!» (6 و 7 / م_عارج)

و ني___ز ف_______رم________ود:

«وَ ما اَمْرُ السّاعَةِ اِلاّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ - امر قيامت، بيش از چشم برهم زدنى نيست.» (77 / نحل)

علاوه بر همه فوائدى كه در قصه بود، اين حقيقت نيز بيان شده كه در قيامت وقتى مردگ__ان زنده مى شوند، چه حالى دارند و پيش خود چه احساسى دارند، در آن روز مثل همين صاحب قص__ه شك مى كنن__د كه چقدر آرميديم، همچنان كه خداوند م_تعال در ق________رآن ف_____رم_____وده:

«وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ س_اعَةٍ، كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُ__ونَ، وَ قالَ الَّذي__نَ اُوتُواالْعِلْمَ وَ الاْيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتابِ اللّهِ اِلى

نمونه اى از مرگ طولانى و عدم احساس زمان (227)

يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْ__ثِ وَ لكِنَّكُ__مْ كُنْتُ__مْ لا تَعْلَمُونَ.» (55 و 56 / روم)

از حسن اين شخص كه گفت: «اَنّى يُحْيى هذِهِ اللّهُ،» دو جهت استفاده مى شود، يكى زنده شدن بعد از طول مدت و دوم برگشتن اجزا به صورت اوليه خود، كه تا اين جا خداى سبحان جواب از جهت اول را روشن ساخت، اينك براى روشن شدن جهت دوم نظر او را به استخوانهاى پوسيده متوجه مى سازد و مى فرمايد:

«وَ انْظُ__رْ اِلَ__ى الْعِظ___امِ كَيْ__فَ نُنْشِزُه_ا!»

«استخوانها را بنگر كه چگونه آنان را بر مى انگيزانيم و سپس آن ها را با گوشت مى پوشانيم!» (259/بقره) (1)

1- ال_مي_____________زان ج: 2، ص: 531.

(228) مرگ و برزخ

برگشت علم قبلى انسان بعد از مرگ و احياء مجدد

«... فَلَمّا تَبَيَّنَ لَ_هُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ،»

«... همينكه بر او روشن شد كه صد سال است مرده و اينك دوباره زنده شده گفت: م_ى دانم ك_ه خ_دا به همه چيز توانا است.»

(259 / بقره)

اين آيه در صدد بيان اين است كه: بعد از آن كه مطلب براى اين شخص روشن شد، او به خاطر خود رجوع مى كند و به ياد مى آورد كه قبلاً هم به قدرت مطلقه و بى پايان الهى ايمان داشته است و كانه قبلاًبعد از آن كه «كجا خدا اين ها را زنده مى كند،» در قلبش خطور كرده، به علم و ايمانى كه به قدرت مطلقه خدا داشته، اكتفا نموده و بعد از آن كه با

برگشت علم قبلى انسان بعد از مرگ و احياء مجدد (229)

مردن و زنده شدن خود، قدرت خدا را به چشم ديده، دوباره به قلب خود مراجعه نموده و همان ايمان و علم قبلى خود را تصديق كرده و به خداى تعالى عرضه داشته كه خدايا تو همواره براى من خيرخواهى مى كنى و هرگز در هدايت به من خيانت نمى كنى و ايمانى كه همواره دلم به آن اعتماد داشت: (كه قدرت تو مطلق است!) جهل نبود، بلكه علمى بود كه لياقت آن را داشت كه به آن اعتماد شود.

و نظائر اين مطلب بسيار است، بسيار مى شود كه آدمى به چيزى علم دارد، ليكن فكرى در ذهنش خطور مى كند كه با آن علم منافات دارد، اما نه اين كه علم به كلى از بين رفته تبديل به شك مى شود، بلكه به خاطر عوامل و اسباب ديگرى اين فكر به ذهن مى آيد ناچار خود را به همان علمى كه دارد قانع مى كند، تا روزى آن شبهه برطرف شود و بعد از آن كه شبهه برطرف شد، دوباره به همان علم خودش مراجعه نموده، مى گويد: من كه

(230) مرگ و برزخ

از اول مى دانستم و مى گفتم مطلب از اين

قرار است و آن طور كه مقتضاى آن شبهه بود نيست و از اين كه علم قبليش، علمى صائب و درست بود خوشحال مى شود. و معناى آيه شريف__ه اين نيست كه بعد از زنده شدن تازه علم پيدا ك_رد به اين كه خ_دا به ه_ر چيز ق_ادر اس_ت و ق_بل از آن در شك بوده است! (1)

منع شيطان از دخالت در برزخ

«ق_الَ اَنْظِرْنىآ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ،»

1- ال_مي_______زان ج: 2، ص: 531.

منع شيطان از دخالت در برزخ (231)

«گفت: مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند مهلت ده،»

«ق__الَ اِنَّ__كَ مِ_نَ الْ_مُ_نْ_ظَري_نَ،»

«ف_رمود م_هلت خواهى داشت!» (14 و 15 / اعراف)

ابليس از خداى تعالى مهلت مى خواهد و خداوند هم به وى مهلت مى دهد. خداوند در جاى ديگر نيز اين معنا را ذكر كرده و فرموده: ابليس بطور مطلق از خ_دا مهلت خ_واسته، وليكن خ_داوند او را تا زم_انى معين مهلت داده است. (38 / حجر)

و از اين كه ابليس از خدا خواست تا روز قيامت مهلتش دهد استفاده مى شود كه وى در اين صدد بوده كه جنس بشر را هم در دنيا و هم در عالم برزخ گمراه كند، وليكن خداوند دعايش را به اجابت نرسانيد و شايد خداوند خواسته باشد كه او را تنها در

(232) مرگ و برزخ

زندگ__ى دنيا بر بندگان__ش مسلط كند و ديگ__ر در عالم برزخ قدرت بر اغواى آنان نداشته باش__د، هر چند به مص__داق آيه زير رفاقت و همنشين__ى با آنان را داشته باشد:

«وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ، وَ اِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدوُنَ، حَتّى اِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنى وَ بَيْنَكَ بُعْدَالْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرينُ، وَ لَنْ

يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ اِذْ ظَلَمْتُمْ اَنَّكُمْ فِى الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ،» (36 تا 39 / زحرف)

و ه____م چني________ن آي______ه:

«اُحْ_شُروُا الَّ_ذينَ ظَ_لَمُوا وَ اَزْواجَ_هُمْ.» (22 / صافات).(1)

1- الميزان ج: 8، ص: 34.

منع شيطان از دخالت در برزخ (233)

زندگى غير اجتماعى انسان در برزخ و آخرت

خداى تعالى خبر مى دهد از اين كه انسان به زودى از اين زندگى اجتماعيش كوچ نموده در عالمى ديگر و منزلگاهى ديگر فرود مى آيد و آن عالم را برزخ ناميده و فرموده: كه بع__د از آن منزلگاه منزلى ديگر هست، كه سرمنزل انسان ها است و آن را خانه آخرت نامي__ده است.

چيزى كه هست او در زندگى بعد از دنيا حياتى انفرادى دارد، ديگر زندگيش اجتماعى نيست، به اين معنا كه ادامه زندگى در آن جا احتياج به تعاون و اشتراك و

(234) مرگ و برزخ

همدستى ديگران ندارد، بلكه سلطنت و حكمرانى در تمامى احكام حيات در آن عالم از آن خود فرد است، هستيش مستقل از هستى ديگران و تعاون و يارى ديگران است. از اين جا مى فهميم كه نظام در آن زندگى غير نظام در زندگى دنياى مادى است چون اگر نظام آن جا هم مانند نظام دنيا بود چاره اى جز تعاون و اشتراك نبود و ليكن انسان زندگى ماديش را پشت سر گذاشته، به سوى پروردگارش روى آورده و در آن جا تمامى علوم عمليش نيز باطل مى شود، ديگر لزومى نمى بيند كه ديگران را استخدام كند و در شؤون آنان تصرف نمايد و ديگر احتياجى به تشكيل اجتماعى مدنى و تعاونى احساس نمى كند، (چون اين زندگى دنيا بود كه مجبورش كرد به اين كه ت_شكيل اج_تماع ده_د.)

او نيز ساير احكامى هم كه در دنيا داشت در آن عالم ندارد و در آن عالم تنها و

تنها

زندگى غير اجتماعى انسان در برزخ و آخرت (235)

سر و كارش با اعمالى است كه در دنيا كرده، يا نتيجه هائى است كه حسنات و سيئاتش به ب__ار آورده و در آن عالم جز به حقيقت امر بر نمى خورد آن جاست كه نبأ عظيم برايش آشك_ار مى شود، آن نبأ كه در دني_ا بر سرش اختلاف داشتند، هم چنان كه فرمود:

«وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتينا فَرْدا،» (80 / مريم)

و نيز در اين باره فرموده:

«وَ لَقَدْجِئْتُمُونا فُردى كَماخَلَقْنكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْنكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعآءَكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ زَعَمْتُمْ اَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكؤُا لَقَدْتَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَ_لَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.» (94 / انعام)

و ن_ي____ز ف_رم________ود:

«هُن__الِكَ تَبْلُ__وا كُلُّ نَفْسٍ مآ اَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا اِلَى اللّهِ مَوْليهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ

(236) مرگ و برزخ

عَنْهُ___مْ م_ا ك_انُ_وا يَ_فْ_تَروُنَ،» (30 / يونس)

و نيز ف_رم__وده:

«يَ__وْمَ تُبَدَّلُ الاَْرْضُ غَيْ__رَ الاَْرْضِ وَالسَّم__واتُ وَ بَرَزُوا لِلّ_هِ الْواحِدِ الْقَهّارِ!» (48/ابراهيم)

و ب_از فرم__وده:

«وَ اَنْ لَيْسَ لِلاِْنْسانِ اِلاّ ما سَعى، وَ اَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى، ثُمَّ يُجْزيهُ الْجَزاءَ الاَْوْفى.» (39تا41/ نجم)

و آياتى ديگر كه مى فهمانند بعد از مرگ، آدمى تنها است و يگانه همنشين او عمل او است و ديگر اثرى از احكام دنيوى را در آن جا نمى بيند و ديگر زندگى اجتماعى و بر

زندگى غير اجتماعى انسان در برزخ و آخرت (237)

اساس تعاون ندارد و از آن علوم عمليه اى كه در دنيا به حكم ضرورت مورد عمل قرار مى داد اثرى نمى يابد و كيفيت ظهور عملش در آن جا و ظهور و تجسم جزاى عملش ط_ورى است ك__ه ب_ا زب_ان نمى شود بيان كرد.(1)

چگونگى محف_وظ بودن انسان مرده و خاك شده

«ءَاِذا مِتْنا وَ كُنّا تُرابا ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ،»

«آي__ا وقت__ى م_رديم و خاك شدي__م؟ اي__ن برگشت__ن

بعي__دى اس_ت!» (3 / ق)

1- الميزان ج: 2، ص: 183.

(238) مرگ و برزخ

مشركين تعجب مى كنند و مى گويند: آيا وقتى كه ما مرديم و خاك شديم و ذات ما آنچنان باطل و نابود شد كه ديگر اثرى از آن به جاى نماند دوباره مبعوث مى شويم و بر مى گرديم؟ آخر اين برگشتن برگشتنى باور نكردنى است و عقل آن را نمى پذيرد، و زي__ر بار آن نمى رود.

«قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الاَْرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ،» (4 / ق) اين آيه سخن آنان و استبعادشان نسبت به بعث و رجع را رد مى كند، چون آنان استناد جستند به اين كه بعد از مردن به زودى متلاشى مى شويم و بدنهايمان خاك مى شود و با خاك هاى ديگر مخلوط م_ى گردد.

آيه مورد بحث جواب مى دهد كه: ما دانا هستيم به آن چه كه زمين از بدنهاى شما مى خورد و آن چه از بدنهايتان ناقص مى سازد و علم ما چنان نيست كه جزئى از اجزاء

چگونگى محفوظ بودن انسان مرده و خاك شده (239)

شما را از قلم بيندازد تا برگرداندن آن به خاطر نامعلوم بودن دشوار و يا نشدنى باشد.

«وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ،» يعنى نزد ما كتابى است كه حافظ هر چيز است، بلكه آثار و احوال هرچيزى را هم ضبط مى كند و يا معنايش اين است كه: نزد ما كتابى است كه خود آن كتاب محفوظ است و حوادث، آن را دچار دگرگونى و تحريف نمى كند و آن كتاب عبارت است از لوح محفوظ كه تمامى آن چه بوده و آن چه هست و آن چه تا قيامت خواهد بود در آن كتاب محفوظ است.(1)

بحثى پيرامون تجرد نفس

1- ال_مي_______زان ج: 18، ص: 506.

(240) مرگ و برزخ

«قُلْ يَتَوَفّكُمْ

مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ اِلى رَبِّكُمْ تُرجَعوُنَ،»

«بگو فرشته مرگ كه بر شما گماشته اند جانتان را مى گيرد، سپس به س__وى پ_روردگ_ارتان ب_ازگشت خ_واهيد ك_رد.» (11 / س_جده)

اي_ن آيه از روشن ترين آيات قرآنى است كه دلالت بر تجرد نفس مى كند و مى فهماند كه نفس غير از ب__دن است، نه ج__زو آن است و ن_ه حال_ى از ح__الات آن.

به طور كلى نفس آدمى موجودى است مجرد، موجودى است ماوراى بدن و احكامى دارد غير احكام بدن و هر مركب جسمانى ديگر، (خلاصه موجودى است غير مادى كه نه طول دارد و نه عرض و نه در چهار ديوارى بدن مى گنجد،) بلكه با بدن ارتباط و علقه اى

بحثى پيرامون تجرد نفس (241)

دارد و يا به عبارتى با آن متحد است و به وسيله شعور و اراده و ساير صفات ادراكى، ب__دن را اداره م__ى كن___د.

دقت در آيات قرآن شريف اين معنا را به خوبى روشن مى سازد، چون مى فهماند كه تمام شخصيت انسان بدن نيست، كه وقتى بدن از كار افتاد شخص بميرد و با فناى بدن و پوسيدن و انحلال تركيب هايش و متلاشى شدن اجزائش، فانى شود، بلكه تمام شخصيت آدمى به چيز ديگرى است، كه بعد از مردن بدن باز هم زنده است، يا عيشى دائم و گوارا و نعيمى مقيم را از سر مى گيرد. (عيشى كه ديگر در ديدن حقايق محكوم به اين نيست كه از دو چشم سر ببيند و در شنيدن حقايق از دو سوراخ گوش بشنود، عيشى كه ديگر لذتش محدود به درك ملايمات جسمى نيست،) و يا به شقاوت و رنجى دائم و عذابى اليم مى رسد.

(242) مرگ و برزخ

و نيز مى رساند كه

سعادت آدمى در آن زندگى و شقاوت و تيره روزيش مربوط به سن__خ ملكات و اعمال او اس__ت، نه به جهات جسمان__ى (از سفي__دى و سياهى و قدرت و ضعف) و ن_ه ب_ه احك__ام اجتماع__ى (از آقازادگ__ى و رياس__ت و مق__ام و امث__ال آن).

پس اين ها حقايقى است كه اين آيات شريفه آن را دست مى دهد و معلوم است كه اين احكام مغاي__ر با احكام جسمانى است و از هر جهت با خواص ماديت دنيوى منافات دارد و از همه اين ها فهمي__ده مى شود كه پس نف__س انسان ها غير بدن هاى ايشان است.

و در دلالت بر اين معنا آيات برزخ به تنهايى دليل نيست، بلكه آياتى ديگر نيز اين معنا را افاده مى كند. از جمله آن ها آيات زير است:

«وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِه،» (9 / سجده)

«وَ يَسْئَلُونَ_كَ عَ__نِ ال__رُّوحِ قُ__لِ ال__رُّوحُ مِ__نْ اَمْ__رِ رَبّ___ى،» (85 / اس_راء)

بحثى پيرامون تجرد نفس (243)

امر خدا - كه روح هم يكى از مصاديق آن است - از جنس موجودات جسمانى و مادى نيست، چون اگر بود محكوم به احكام ماده بود و يكى از احكام عمومى ماده اين است كه به تدريج موجود شود و وجودش مقيد به زمان و مكان باشد، پس روحى كه در انس_ان هست مادى و ج_سمانى نيست ه_ر چند ك_ه با م_اده ت_علق و ارت_باط دارد.

آن گاه از آياتى ديگر كيفيت ارتباط روح با ماده بدست مى آيد، يكجا مى فرمايد:

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ، ثُ_مَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فى قَرارٍ مَكينٍ، ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً، فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَاالمُضْغَةَ عِظاما، فَكَسَوْنَا الْعِظ__امَ لَ_حْما، ثُ_مَّ اَنْ_شَأْن_اهُ خَ_لْقا اخَ_رَ، فَ_تَبارَكَ ال_لّهُ اَحْ_سَنُ الْ_خالِقينَ،» (12 تا 14 / مؤمنون)

و بيان

كرد كه انسان در آغاز بجز يك جسمى طبيعى نبود و از بدو پيدايشش

(244) مرگ و برزخ

صورت هايى گوناگون به خود گرفت، تا در آخر خداى تعالى همين موجود جسمانى و جامد و خمود را، خلقتى ديگر كرد كه در آن خلقت انسان داراى شعور و اراده گشت، كارهايى مى كند كه كار جسم و ماده نيست، چون شعور و اراده و فكر و تصرف و تسخير موجودات و تدبير در امور عالم، به نقل دادن و دگرگون كردن و امثال آن از كارهايى كه از اجسام و جسمانيات سر نمى زد، نيازمند است - پس معلوم شد كه روح جسمانى نيست، به خاطر اين كه موضوع و مصدر افعالى است كه فعل جسم نيست.

پس نفس بالنسبه به جسمى كه در آغاز مبدأ وجود او بوده - يعنى بدنى كه باعث و منشأپيدايش آن بوده - به منزله ميوه از درخت و به وجهى به منزله روشنايى از نفت است.

با اين بيان تا حدى كيفيت تعلق روح به بدن و پيدايش روح از بدن، روشن مى گردد و آن گاه با فرا رسيدن مرگ اين تعلق و ارتباط قطع مى شود، ديگر روح با بدن كار نمى كند،

بحثى پيرامون تجرد نفس (245)

پس روح در اول پيدايشش عين بدن بود و سپس با انشايى از خدا از بدن متمايز مى گردد و در آخر با مردن بدن، بكلى از بدن جدا و مستقل مى شود.(1)

سير عوالم بعد از مرگ

«... لَتَرْكَبُنَّ طَبَقا عَنْ طَبَقٍ،»

«سوگند به شفق و سوگند به شب و آن چه بپوشاند و سوگند به ماه شب چهاردهم كه همه جوانبش نورانى مى شود، كه به زودى بعد از مرگ عوالمى را سير خواهيد كرد!» (16 تا 25 / انشقاق)

1- الميزان ج: 16، ص: 375

و ج: 1، ص: 528.

(246) مرگ و برزخ

كلمه طبق به معناى چيزى و يا حالى است كه مطابق چيز ديگر و يا حال ديگر باشد، چه اين كه يكى بالاى ديگرى قرار بگيرد و چه نگيرد، بلكه پهلوى هم باشند، به هر حال منظور مراحل زندگى است كه انسان آن را در تلاشش به سوى پروردگارش طى مى كند، مرحله زندگى دنيا و سپس مرحله مرگ و آن گاه مرحله حيات برزخى و سپس مرگ در برزخ هنگ__ام دميدن صور و در آخ_ر انتقال به زندگ__ى آخرت و حساب و جزا.

اي__ن سوگن__ده__ا ت__أكي___د مضم___ون آي____ه زي____ر اس_____ت: (6 / انشق_____اق)

«ي_ا اَيُّ_هَا الاِْنْ_سانُ اِنَّكَ ك_ادِحٌ اِلى رَبِّ_كَ كَ_دْحا فَمُلاقيهِ،»

در اين آيه اشاره اى است به اين كه مراحلى كه انسان در مسيرش به سوى پروردگارش طى مى كند، مراحلى مترتب و با يكديگر متطابق است.(1)

سير عوالم بعد از مرگ (247)

در ب_رزخ اس_تكمال ن_يست!

نفوسى كه در دنيا از قوه به فعليت در آمده و به حدى از فعليت رسيده و مرده اند، ديگر امكان استكمالى در آينده و به طور دائم در آن ها باقى نمانده، بلكه يا همچنان بر فعليت حاضر خود مستقر مى گردند و يا آن كه از آن فعليت در آمده، صورت عقليه مناسبى به خود مى گيرند و باز به همان حد و اندازه باقى مى مانند و خلاصه امكان است_كمال ب_عد از م_ردن ت_مام مى شود.

انسانى كه با نفسى ساده مرده، ولى كارهايى هم از خوب و بد كرده، اگر دير مى مرد

1- ال_مي_____زان ج: 20، ص: 407.

(248) مرگ و برزخ

و مدتى ديگر زندگى مى كرد، ممكن بود براى نفس ساده خود صورتى سعيده و يا شقيه كسب كند و هم چنين اگر قبل

از كسب چنين صورتى بميرد، ولى دو مرتبه به دنيا برگردد و مدتى زندگى كند، باز ممكن است زائد بر همان صورت كه گفتيم صورتى جديد، كسب كند و اگر برنگردد در عالم برزخ پاداش و يا كيفر كرده هاى خود را مى بيند، تا آن جا كه به صورتى عقلى مناسب با صورت مثالى قبليش درآيد، وقتى درآمد، ديگر آن امكان استكمال باطل گشته، تنها امكانات استكمالهاى عقلى برايش باقى مى ماند، كه در چنين حالى اگر به دنيا برگردد، مى تواند صورت عقليه ديگرى از ناحيه ماده و افعال مربوط به آن كسب كند، مانند انبياء و اولياء، كه اگر فرض كنيم دوباره به دنيا برگردند، مى توانند صورت عقليه ديگرى به دست آورند و اگر برنگردند، ج__ز آن چه در نوبت اول كس__ب كرده اند، كم__ال و صعود ديگ__رى در م__دارج آن و

در برزخ استكمال نيست! (249)

سي__ر ديگرى در ص__راط آن، نخواه_ند داش_ت.(1)

عرضه بر آتش برزخ، قبل از دخول در عذاب قيامت

(شكنجه خاص آل فرعون)

«اَلنّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّا وَ عَشِيّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ اَدْخِلُوا الَ فِرْعَ_وْنَ اَشَ_____دَّ الْعَ____ذابِ،»

«آتشى كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند تا قيامت به پا شود و چون به پا

1- ال_مي_______زان ج: 1، ص: 312. (بحث علمى و فلسفى)

(250) مرگ و برزخ

ش_د گ_فته مى شود اى آل فرعون داخل شديدترين عذاب شويد!» (46 / غافر)

اي_ن آيه شريفه در افاده چند نكته صريح است:

اول اين كه: با آل فرعون اين طور معامله مى شود كه اول آنان را بر آتش عرضه مى كنند و سپس آنان را در آن داخل مى كنند و اين هم پيداست كه داخل آت_ش ش_دن س_خت تر اس_ت، از اين كه ان_سان را بر آت_ش ع_رض_ه كنند.

نكته دوم اين كه: عرضه

آنان بر آتش قبل از روز قيامت است كه در آن روز دوزخيان را داخل دوزخ م_ى كنند.

پس معلوم مى شود عرضه كردن آل فرعون بر آتش، در عالمى قبل از عالم قيامت صورت مى گيرد و آن عالم برزخ است كه فاصله بين دنيا و آخرت است.

عرضه بر آتش برزخ، قبل از دخول در عذاب قيامت (251)

نكته سوم اين كه شكنجه در برزخ با شكنجه در قيامت به وسيله يك چيز صورت مى گيرد، آنهم آتش است، چيزى كه هست اهل برزخ از دور از آتش رنج مى برند و اهل قيامت در داخل آن قرار مى گيرند.

و در اين كه فرمود «صبح و شام» اشاره است به اين كه عرضه كفار بر آتش پشت سر ه__م واقع مى شود و لا ينقط__ع ادامه مى يابد. و اى بس__ا اين استفاده هم بشود، كه اهل برزخ از آن جا كه به كلى از دنيا منقطع نشده اند، مانند اه_ل دنيا صب__ح و شام دارند.

«... وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ اَدْخِلُوا الَ فِرْعَوْنَ اَشَدَّ الْعَذابِ،» هر صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند تا قيامت به پا شود و چون به پا شد گفته مى شود اى آل فرعون داخل ش_ويد در ش_ديدترين ع_ذاب! (1)

1- ال_مي_______زان ج: 17، ص: 508.

(252) مرگ و برزخ

روايات اسلامى درباره برزخ و زندگى بعد از مرگ

1 _ در تفسي__ر قم__ى از امي__رالم__ؤمني__ن عليه السلام رواي__ت ك__رده ك__ه ف__رم__ود:

فرزن__د آدم وقتى به آخري__ن روز دنيا و اولين روز آخرت مى رسد مال و فرزندان و اعمالش در نظرش مجسم مى شون__د، نخست متوجه مال خود مى شود و به او مى گويد: به خدا سوگند من براى جم__ع آورى و حفظ تو بسي__ار حريص ب__ودم و بسي_ار بخل ورزي__دم، حال چه كمك__ى مى توان__ى به من بكن__ى؟ م__ال

به او مى گوي__د:

ك_ف_ن خ_ود را م_ى ت_وان_ى از م_ن ب_ردارى!

روايات اسلامى درباره برزخ و زندگى بعد از مرگ (253)

سپس متوجه فرزندان مى شود و به ايشان مى گويد: به خدا سوگند! من خيلى شما را دوست مى داشتم و همواره حمايت از شما مى كردم در اين روز بيچارگيم چه خ_دمتى مى ت_وانيد ب_ه م_ن ب_كنيد؟ م_ى گ_ويند:

غيراز اين كه تو را در گودالت دفن كنيم هيچ!

سپ__س متوجه عمل خود مى ش__ود و مى گويد: به خ__دا سوگند من درباره تو بى رغبت ب__ودم و تو بر من گ__ران بودى، تو ام_روز چه كمك_ى به من مى كنى؟ مى گويد:

من مونس توام در قبر و در قيامت، تا آن كه من و تو را بر پروردگارت عرضه بدارند!

آن گاه امام فرمود:

اگر آدمى در دنيا ولى خدا باشد، عملش به صورت خوشبوترين و زيباترين، و خوش لباسترين مرد نزدش مى آيد و مى گويد: بشارت مى دهم تو را به روحى از

(254) مرگ و برزخ

خدا و ريحانى و بهشت نعيمى كه چه خوش آمدنى كردى!

وى مى پرسد: تو كيستى؟ مى گويد:

م_ن عم_ل صالح توام كه از دنيا به آخرت كوچ كرده ام!

و آدم__ى در آن روز مرده شوى خود را مى شناسد و با كسانى كه جنازه اش را برمى دارند سخن مى گوي__د و سوگندشان مى ده__د كه عجله كنند، پس همين كه داخل قبر شد، دو فرشته نزدش مى آيند كه همان دو فتّ__ان قبرند موى بدنشان آن قدر بلند است كه روى زمين كشيده مى شود و با انياب خود زمي_ن را مى شكافن__د، صدايى دارند چون رعد قاصف، ديدگانى چون برق خاطف، برقى كه چش_م را مى زند، از او مى پرسند:

پ_____روردگ____ارت كيس_______ت؟

و پي__رو كدامي__ك از انبياي__ى؟ و چ__ه دين___ى دارى؟

روايات اسلامى درباره برزخ و زندگى بعد از مرگ (255)

مى گ_ويد: پ_روردگ__ارم اللّه است!

پ_يامب__رم محم__د صلى الله عليه و آله ! و دين__م اس__لام اس__ت!

مى گوين__د: به خاط__ر اين كه در سخ__ن حق پايدار مانده اى خدايت بر آن چ__ه دوست م_ى دارى و بدان خوشن__ودى ثابت بدارد!

و اين دع_اى خير همان است كه خداى تعال__ى در قرآن فرموده:

«يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذينَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا،»

«خداى تعالى كسانى را كه ايمان آورده اند بر قول حق و ثابت، هم در دنيا و هم در آخرت پايدارى مى دهد!» (27/ابراهيم)

اين جاس__ت كه قبر او را تا آن ج__ا كه چشمش كار كند گشاد مى كنند و درى از بهش_ت به رويش مى گشايند و به وى مى گوين__د:

با ديده روشن و با خرسندى خاطر بخواب، آن طور كه جوان نورس و آسوده خاطر

(256) مرگ و برزخ

مى خوابد!

اين دع_اى خ_ير ه_مان اس_ت كه خ_داى ت_عالى درب_اره اش ف_رموده:

«اَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِ_ذٍ خَيْ__رٌ مُسْتَقَ__رّا وَ اَحْسَ__نُ مَقي__لاً،»

«بهشتي__ان آن روز بهترين ج_ايگاه و زيباترين خ_وابگاه را دارند.» (24 / فرقان)

و اگر دشمن پروردگارش باشد، فرشته اش به صورت زشت ترين صورت و جامه و بدترين چيز نزدش مى آيد و به وى مى گويد:

بشارت باد تو را به ضيافتى از حميم دوزخ، جايگاه آتشى افروخته!

و او نيز شوينده خود را مى شناسد و حامل خود را سوگند مى دهد كه: مرا بطرف قبر مبر و چون داخل قبرش مى كنند، دو فرشته ممتحن نزدش مى آيند و كفن او را از بدنش انداخته، مى پرسند: پروردگار توو پيغمبرت كيست؟ و چه دينى دارى؟ مى گويد:

روايات اسلامى درباره برزخ و زندگى بعد از مرگ (257)

نمى دان__م، مى گويند: هرگز ندانى و هداي__ت نشوى پس او را با گرزى آنچنان مى زنند كه تمام__ى جنبنده هايى كه خدا آفريده، به غي__ر از جن و ان__س، همه از آن ضرب__ت تكان مى خورند.

آن گاه درى از جهنم به رويش باز نموده و به او مى گويند:

بخواب با بدترين حال، آن گاه قبرش آن قدر تنگ مى شود كه بر اندامش مى چسبد، آنطور كه نوك نيزه به غلافش، بطورى كه دماغش يعنى مغز سرش از بين ناخن و گوشتش بيرون آيد و خداوند مار و عقرب زمين و حشرات آن را بر او مسلط مى كند تا نيشش بزنند و او بدين حال خواهدبود تا خداونداز قبرش مبعوث كند، در اين مدت آن قدر در فشار است كه دائما آرزو مى كند كى مى شود كه قيامت قيام كند!

2 _ در كتاب منتخب البصائر از امام ابى جعفر عليه السلام روايت آورده كه

(258) مرگ و برزخ

فرم__ود: سؤال قبر مخص__وص دو طائفه است، يكى آن هاي__ى كه ايمان خالص داشتند و يكى آن ها كه كفر خالص داشتند. عرضه داشتم پس ساير مردم چطور؟ فرمود: اما بقيه مردم: از سؤالش__ان صرفنظر مى شود.

3 _ در امالى شيخ از ابن ظبيان روايت كرده كه گفت: نزد امام صادق عليه السلام بودم، ايشان پرسيدند: مردم درباره ارواح مؤمنين بعد از م_رگ چه مى گويند؟

من عرضه داشتم مى گويند ارواح مؤمنين در سنگدان مرغانى سبز رنگ جا م_ى گيرند ف_رم_ود: سبحان اللّه، خداى تعالى م_ؤمن را گرامى تر از اين مى دارد!(1)

1- در اغلب روايات كه حضرت با اين عبارت از معتقدات مردم سئوال مى فرمايند منظور معتقدات غير شيعه اهل بيت عليه السلام مى باشد.

روايات اسلامى درباره برزخ و زندگى بعد از مرگ (259)

بلكه در دم مرگ مؤمن، رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ، در حالى كه ملائكه مقرب خداى عزوجل ايشان را همراهى مى كنند، به بالينش حاضر مى شوند، اگر خداى تعالى زبانش را به شهادت بر توحيد او و نبوت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ولايت اهل بيت آنجناب، باز

كرد كه بر اين معانى شهادت مى دهد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و ملائكه مقرب خدا با ايشان گواه مى شوند و اگر زبانش بند آمده باشد، خداى تعالى رسول گرامى خود را به اين خصيصه اختصاص داده كه از ايمان درونى هر كس آگاه است و لذا به ايمان درونى مؤمن گواهى مى دهد و على و فاطمه و حسن و حسين - كه بر همگى آنان بهترين سلام باد! و نيز ملائكه اى كه حضور دارند، شهادت رسول خدا صلى الله عليه و آله را گواهى مى كنند.

(260) مرگ و برزخ

و اين مؤمن وقتى روحش گرفته مى شود، او را به سوى بهشت مى برند، البته با بدنى و صورتى نظير صورتى كه در دنيا داشت و مؤمنين در آن جا مى خورند و مى نوشند، به طورى كه اگر كسى از آشنايانشان از دنيا به نزدشان بيايد، ايشان را مى شناسد، چون گفتيم به همان صورتى هستند كه در دني__ا بودن_د.

4 _ و در كتاب محاسن از حماد بن عثمان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه گ_فت: سخن از ارواح م_ؤمنين به ميان آم_د، آن_جناب ف_رمود: ي_كديگر را دي_دار مى كنند.

من از در تعجب پرسيدم: ديدار مى كنند؟ فرمود: آرى، از يكديگر احوال مى پرسند و يكديگ__ر را مى شناسن_د، حتى وقتى تو يكى از ايشان را ببينى مى گويى: اين فلانى است.

5 _ در كافى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: مؤمن به ديدار بازماندگ__ان خود مى آيد و از زندگ__ى آنان تنها آن چ__ه مايه خرسن_دى اس__ت مى بيند

روايات اسلامى درباره برزخ و زندگى بعد از مرگ (261)

و آن چ__ه ماي__ه نگران__ى اس__ت از ن_ظر او پوشيده م_ى دارند.

كافر هم به زيارت بازمانده خود مى آيد،

ولى او تنها ناگوريها را مى بيند و اما خوشى ها و آن چه محبوب او است از نظرش پوشيده مى دارند.

آن گاه اضافه فرمود: بعضى از اموات در همه جمعه ها به ديدار اهل خود مى آيند و بعضى ديگر به قدر عملى كه دارند.

6 _ و در كافى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ارواح اموات، مانند اجساد، بدن دارند و در درختى از بهشت جاى دارند، يكديگر را مى شناسند و حال يكديگر را مى پرسند و چون روحى تازه از راه برسد، به يكديگر مى گويند: فعلاً مزاحمش نشويد كه از هول عظيمى در آمده، بگذاريد كمى استراحت كند، آن گاه از او مى پرسند: فلانى چه كرد؟ اگر در پاسخ بگويد او در دنيا زنده بود كه من آمدم، به

(262) مرگ و برزخ

انتظارش مى نشينند و اگر بگويد او مدتى است از دنيا در آمده، مى فهمند كه او بهشتى نبوده از در ترحم مى گويند سقوط كرده، سقوط كرده است!

توجه: روايات در باب زندگى در برزخ بسيار زياد است و ما آن مقدار را كه جامع معناى برزخ بود انتخاب نموده، در اين جا آورديم، وگرنه در اين معانى كه ما آورديم روايات آن قدر زياد است كه به حد استفاضه رسيده و همه آن ها دلالت دارد بر اين كه برزخ عالمى است مجرد از ماده.(1)

1- ال_مي_______زان ج: 1، ص: 545.

روايات اسلامى درباره برزخ و زندگى بعد از مرگ (263)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109